رمان شیطان یاغی پارت 1952 هفته پیشبدون دیدگاه دستش روی شیشه مشت شد… دو موجود کوچک و ریزه میزه که از کف دست بزرگتر بودند… آنها هم مثل مادرشان زیر یک سری شلنگ و دستگاه بودند که…
رمان مربای پرتقال پارت 1692 هفته پیشبدون دیدگاه – سیاوش رفته… ایران نیست. دو هفته پیش رفت. قلب سوگند از حرکت میایستد. با مینا رفته بود؟ رفته بود برای ادامهی درمانش؟ بغض کرده میگوید: – با… با…
رمان شالوده عشق پارت3473 هفته پیشبدون دیدگاه دستش که به سمتم دراز شده بود را گرفتم و آرام سر تکان دادم. زمانی من جایگاه عروس را داشتم حال این جایگاه مال…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3293 هفته پیش۱ دیدگاه با صدای مشتی که به در میکوبه.. البته که فکر کنم مشت بود نه لگد از جا میپرم.. _صبحانه… خنده ی بیخود و حرصی از حرکت و صدای…
رمان شالوده عشق پارت3463 هفته پیشبدون دیدگاه -اون دخترهی کله زرد چی؟ گندم چی؟! بعد از مکثی طولانی با سری پایین افتاده زمزمه کرد: -فکرش از سرم بره بیرون. سکوت میانمان جاری شد و من…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3284 هفته پیش۱ دیدگاه به هر طرف رو میکنم و با خواهش و تمنا ناله میزنم. من خراب نیستم عمه.. هرزه نیستم زنعمو .. بابا پاشو.. تروخدا.. من و مامان تنهایی از…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3212 ماه پیش۲ دیدگاه #سامانتا…سمی نفس.. دم و بازدم… دم.. بازدم.. هوف…. خدایا عجب تورنومنتی بود. تن سستم و تکیه به دیوار داده و از در فاصله میگیرم. هر لحظه منتظر خروش…
رمان آواز قو پارت۲2 ماه پیشبدون دیدگاه چون او لیاقت دوست داشتن خواهرش را ندارد! خواهرش پاک و زیبا ست ساده و بی ریا، به دور از هر چه غل و غش و ناپاکی….! دوباره…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3093 ماه پیش۱ دیدگاه قدمی پیش اومده و دست دراز میکنه طرفم، قبل رسیدن به بازوم عقب میکشم و صدای نفس بلند و گامی که به جلو برداشته میشه رو از…
رمان خیالت پارت ۴3 ماه پیش۵ دیدگاه پا سست کرد و درست مقابلشان ایستاد. نگاه خیرهاش از هالهی سرخ روی صورت مرد تا انگشتانی که به جای گونه روی لبهایش نشسته بودند سُر خورد…
رمان خیالت پارت ۳3 ماه پیشبدون دیدگاه -نهههه! خوشم اومد، خوب زرنگی! آقا دانا آقا دانا… عصبی ادایش را آمد و ناغافل چنگ انداخت پشت سر دختر، دخترک که با نالهای کوتاه در…
رمان پینارپارت ۶3 ماه پیشبدون دیدگاه عمه فاطمه عصا را کنار گذاشت و به پشتی مبل تکیه زد. – من ندارم شمارهشو عمه، یگانه داره. بذار بیاد میگم بهت بده شماره رو.…
رمان خیالت پارت ۲3 ماه پیش۲ دیدگاه مگر میشد! همان موهای بلند موّاج، همان صورت ظریف استخوانی، همان لبخند زیبای غمزده، حتی طوسیهای شفافش هم همان بود… -چطوره؟ خوشگله؟ خوشت اومد؟ خودم که عاااشقش…
رمان خیالت پارت ۱3 ماه پیش۱۸ دیدگاه *خیالَت -اینبارم بهم بخوره، رگمو میزنم… غمگین نگاه کرد، با بغض…به دخترکی که زیر پایش مشغول پر کردن جام عسل بود. -به خدا…