![رمان شوکا](https://roman-one.xyz/wp-content/uploads/2024/03/Screenshot_۲۰۲۴۰۳۱۰-۱۴۰۰۳۸_Google-jpg.webp)
![قاصدک .](https://roman-one.xyz/wp-content/uploads/ultimatemember/183/profile_photo-190x190.jpg?1722066109)
رمان شوکا پارت ۸۰
🤍🤍🤍🤍 دستی به پیشانی کشیدم و کلافه از بلاتکلیفی، نفسم را آهمانند بیرون دادم. الان باید یاسر را راضی میکردم که به خواستگاریاش برود؟! حماقت همین نخود هر آش شدن بود دیگر. مگر مغز خر
🤍🤍🤍🤍 دستی به پیشانی کشیدم و کلافه از بلاتکلیفی، نفسم را آهمانند بیرون دادم. الان باید یاسر را راضی میکردم که به خواستگاریاش برود؟! حماقت همین نخود هر آش شدن بود دیگر. مگر مغز خر
نقاب چهره الکی خوش و از صورت برمیدارم و به دامن لباسم که روی کفش های پاشنه بلندم تاب میخوره میدوزم همونی که با سروش خریدم، آهی کشیده و بی حواس دستی به حریر لطیفش میکشم، نه وقتش و داشتم
خلاصه : حریر دختر کوچیک یه خانواده متمول و سرشناسه، خانواده ای که بخاطر اعتقاداتی که دارن ازدواج ها اکثرا فامیلی هست و ارتباط با جنس مخالف در خارج از مهمونی خانوادگی ، کاملا ممنوعه! بعد ازدواج خواهر حریر، کسی
انگشت های داغش را به کمر غزل رسانده و به آرامی شروع کرد به نوازش کردن گودی کمر دخترک. سرش را پایین تر برده و خیره به زمرد های سرحالش، زمزمه کرد. – اگه وسط جاده بودیم که له شده
part6 آنــــــاشــ❤🔥ــــــید امیرحافظ جوابی نداد که آناشید ملتمسانه گفت: – اونوقت… اونوقت امیرحسین رو برمیگردونید؟ برش میگردونید مگه نه؟ چون اگر برنگرده من نمیتونم این بچه رو نگه دارم. امیرحافظ دندانهایش را روی هم سایید و پاسخ
•• #پارت_۳۷۷ -دستت رعنا…درد نداری؟ -دستم؟ مثل دیوانهها پرسید و به دستش نگاهی انداخت. خون تمام پیراهن مشکی رنگ نوعروس مجلس را پوشانده بود. -خونه؟ پرسید و خندید. -خونه معین!
زندگیم شبیه جهنم بود و کاش یکی میفهمید خانواده م رو دوست ندارم.افکار منحرفانه و حرفایی که در مورد نوع پوشش خانواده ی داریوش میزدن اذیتم میکرد. اونا نجابت رو تو چادر و ساده پوشیدن میدیدن. به لباس های
شوم زاد پارت ۷: قدم هایش را تند تند بر میدارد و با سرعت زمین خاکی قلعه را طی میکند نزدیک اصطبل که میرسد روبه سربازی که کنار اصطبل بود میغرد: -اسب من و اون اسب رو سریع اماده کن
تمام عصر کناره ذوق و شوق و حرف های تمام نشدنی دخترک، شیرینی های کوچک و بیسکویتی درست کردم و به حرف های گلی در مورد مدل و تور لباس عروسش با دقت گوش دادم و لبخند زدم. شب
آناشید: مرکب از کلمهی ترکی آنا به معنای مادر و کلمهی فارسی شید به معنای خورشید . دختر زیباروی مادر ، مایه دلگرمی و روشنایی زندگی مادر. آناشید شایگان دختر کم سن و سالی که به دام
کنی خانوم؟ چرا دستم رو گرفتی؟! – کار واجب دارم. باید حرف بزنیم. صدای بوق اعتراضی ماشینهای عقبی و راننده هم پشتبند صدایم، مجبورش کرد در را ببند و از ماشین فاصله بگیرد. به سمتم چرخید
صحبت مریم با گوشی تموم میشه و با نگاه چپکی به آدمای پشت پارتیشنی که مارو از سالن اصلی جدا میکرد میاد طرفم.. _چقدر شلوغه انگار سنگ پا گم کردن.. مسعود گفت ده دقیقه دیگه اینجاست. مطمئنی با
خلاصه: ترانه با یک عشق یک طرفه سعی بر این دارد نوید را به هر طریقی که هست سهم خودش کند، پس به دروغ به همه میگوید صیغه او شده، نوید بخاطر ارثی که به ترانه میرسد قبول میکند اما دلباخته شخص دیگری است و با ترانه یک رابطه هم خونه ای فقط دارد، حالا ۸ سال گذشته و نوید دنبال ترانه ای می گرددکه بخاطر خیانت نوید او
خلاصه: آرش تک پسر حاج فتوره چی بزرگ بازار! کسی که به دختر بازی توی جمع هامون معروف بود. کسی که هیچ دختری از زیر دستش سالم درنمیومد. یه پسر عیاش به تمام معنا ولی انقدر جذاب که عاشقش شدم. عاشقش شدم، جونمم براش می دادم. همه ی زندگیم بود… ولی اون! ازدواج با من براش یه معامله ی بزرگ بود معامله ای که وقتی بچه اش تو شکمم
خلاصه: دلانا طی یک سفر، وارد بازی جدیدی از زندگیش میشه و برای فرار از خانواده متعصبش، به اون سفر ادامه میده و قصد میکنه در شهر جدید بمونه. اما هیچوقت فکرشو نمیکنه که سرنوشت قراره بازیهای زیادی رو سرش بباره.
🌼خلاصه: داستان از یک شب و مهمونی هالوین شروع میشود که با لو رفتن مهمانی (ملودی) مجبور میشود به خاطر شغل پدرش مهمانی را ترک کند؛ طی این فرار سر از یک چایخانه در میاورد و با مردی به نام امیرحافظ آشنا میشود! بعد ها آشنایی دوباره این دو به واسطه پرونده بهارپناهی، (که وکالتش به عهده ی مولودی است) از سرگرفته میشود تا جایی که به خاطر خواهر امیرحافظ
🍁 رمان 🍁 خلاصه : 5 دختر مدلینگ 5 پسر در نقش خریدار دخترایی که نقش مدلینگو دارن ماموریتی که سرنوشته هر 10 نفرو تغییر میده چه ماموریتی ؟ چه سرنوشتی در انتطارشونه ؟ نقش این 10 نفر تو ماموریت چیه؟
♥️خلاصه : پرتو، درمانگر بیست و چهارساله ای که در مرکز توانبخشی ذهنی کودکان کار میکند، پس از مراجعه ی کسری بهراد، پدری جوان همراه با پسر چهارساله اش که به اوتیسم مبتلا است، درگیر شخصیت عجیب و پرخاشگر او میشود. از نظر پرتو، کسری کتابی است قطور که به هیچ کدام از زبان های دنیا نوشته نشده، اما او قصد فهمیدنش را دارد. درگیر شدن با زندگی کسری