رمان از کفر من تا دین تو پارت 250 4.3 (37)2 ساعت پیش۱ دیدگاه ضربه ی ملایمی به در میزنن و یه قطره اشکم سُر میخوره.. دلم نمیخواد جواب بدم. _سامی؟؟… یه چیزی بگو دختر….. چیکارش کردی هامرز؟ _خفه شو سروش من…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 249 4.6 (91)2 روز پیش۵ دیدگاه یا حضرت عباس این دیوونه شده یا دوازده امام خودت رحم کن. وقت نشد به پیامبرا و بقیه بزرگان برسم، جیغ بلند و گوش خراشم همراه با دویدن به…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 248 4.4 (92)3 روز پیش۲ دیدگاه نکنه به خاطر لباسامه!.. با شک و دودلی زیر چشمی خودم و چک میکنم نه بابا، پیراهن و شلوار نخی و گشادی که حتی توی دید کاملشونم…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 247 4.3 (104)6 روز پیشبدون دیدگاهخوابم سنگینه اما الان هوشیاریم به بالاترین سطح خودش رسیده البته که به خواست خودم نبوده چون.. _چطططططور ممکنه.!؟؟؟ هوووم… فریاد که نمیشه گفت بیشتر شبیه نعره ست که داره…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 246 4.5 (74)1 هفته پیش۲ دیدگاه انگار واقعا کمبود خواب داشت!؟… عکس العملی که ازم ندید و ندیدم چند دقیقه بعد با نفس هایی که از گردنم گرفت ریتم سینش منظم و آروم شد. توی…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 245 4.3 (94)1 هفته پیش۲ دیدگاهانگار دارم تو گوش خر یاسین میخونم.. البته که بلانسبت جناب خر باشه.. لبه های پیراهن سفیدش و از شلوارش بیرون میکشه و بدون باز کردم دکمه ها از سرش…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 244 4.5 (91)2 هفته پیش۳ دیدگاه نیشخندی به روم میزنه.. _دوست ندارم با هرکس و ناکس دهن به دهن بشی نه فرامرز برام مهمه نه کس و کارش اما تو خودت و دست کم نگیر..…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 243 4.7 (81)2 هفته پیشبدون دیدگاه چشم هام و چرخی میدم و بلاخره چشم از شیشه ای که تصویر خیره اش به خودم اعصابم و خورد کرده، میگیرم و میچرخم طرفش… _چیه؟! _بچه شدی؟ …
رمان از کفر من تا دین تو پارت 242 4.5 (86)2 هفته پیش۱ دیدگاه چهره اش به سفیدی میزنه و اینم که تو زرد از آب در اومد.. و حالا وقتشه.. حرصی دستم و بالا میارم و نمادین و ناگهانی چنگی به…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 241 4.5 (91)2 هفته پیش۳ دیدگاهبرای وقت گذرونی گوشیم و چک میکنم و سه تماس از دست رفته با فواصل زمانی نیم ساعته روش خودنمایی میکنه.. حتما صدای آهنگ مانع از شنیدن زنگ گوشی شده.…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 240 4.4 (88)3 هفته پیش۲ دیدگاه _دقیقا به کدوم قسمت اضافه خودت برای تن دادن به خواسته های یک مرد میبالی!؟ پرویی یا هرزه گی به اسم برتر بینی خودت نسبت به همجنست!؟ دهن باز…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 239 4.4 (83)3 هفته پیش۲ دیدگاه #سامانتا…سمی همه تن چشم شدیم خیره به یه صحنه.. و خب از اونجایی که هیکل درشت هامرز مانع بود خودم و کمی روی میز کشیدم تا صحنه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 238 4.3 (79)3 هفته پیش۳ دیدگاه چشمکی رووونم میکنه و پشت سر سامانتا راه میفتیم. _حسودی کردنات و دوست دارم رفیق. _مضخرف نگو… _غیرتی شدناتم.. _خفه شو.. _هرچی شما بگی.. غذای دلچسبی…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 237 4.5 (90)4 هفته پیش۸ دیدگاهبا دستش سالاد فصلی روهم نشون میده که اهمیتی به خواسته اش نمیدم. میخواد دارو ندارش و آب کنه! _نه دیگه این مصداق جشن و دورهمی ماهاست خوردن و رقصیدن…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 236 4.5 (81)4 هفته پیش۲ دیدگاه اشاره ای به سروشی که همچنان با ریشخند داره افخم و نگاه میکنه میرم، بعید نیست یه چرتی بگن و این پسر و آتیشی کنن که خوشبختانه چند…