خلاصه: آریاناز دختر شیطونیه ک ب همراه خانوادش از فرانسه برای اولین بار ب ایران میاد ..و هنوز اومده نیومده دو تا دوست جون جونی واسه خودش پیدا میکنه … یه روز ک اریاناز خانم پاره اجر خورده بود تو
زیر پام خالی میشه… متوجه نمیشم دقیق اما به نظر جاذبه زمین کار خودشو درست انجام میده و نگاه خنثی و بی واکنشم نسبت به نزدیک شدن زمین به صورتم… _چرا ولش کردی؟؟؟ … مگه نگفتم حواست بهش
باران میبارید. کیفش را بالای سرش نگه داشت و دستش را روی زنگ گذاشت. لب دردناکش را میان دندانهایش گرفت. در باز شد و به محض وارد شدنش امیرحافظ را دید که با گامهایی بلند سمتش میآمد.
حدوداً یک ساعت منتظر ماند و سپس بدون توجه به حرف فرناز، با فرید تماس گرفت. هرچقدر هم فرید به کارش اهمیت بدهد و ماندش سر صحنه حیاتی باشد، نمیتوانست به حرف فرناز توجه کند و
بعد از پایان ساعت اداری، مینا با چشمکی به یگانه فهماند که صبر کند تا آقای محبی و صمدی بروند. یگانه هم از پای سیستم بلند نشد. خود را مشغول کار نشان داد.
_تکون نخور آواز ! نیومدم دردسر درست کنم و حالا صدایش را می شناسم _ناصر! تو…تو داری چه غلطی میکنی؟ انگشت اشاره اش را جلوی دماغش میگیررد _هیس آواز ! نگهبان بفهمه اینجام با یه تیر مغزمو
گوشی را داخل جیب مانتوی سفیدش سُر داد و صدای آلارم دستگاه بالای سر پدر بلند شد. – استرس و فشار براش خطرناکه ساچی. یالله دختر… نمیخوای که بابات سکته کنه… همزمان که سُرنگ نازکی را از
خلاصه : عشق، رسوایی، انتقام، هوس و یا…. مردی عاشق و اما جداییِ تلخ و قلبی که توانِ فراموش کردن معشوقه ی قدیمی را ندارد و زنی زخم خورده، تازه پا به قلب دیوانه اش نهاده و تمام تلاشش
” یاسین ” برای امشب حسابی برنامه داشتم اما او یک قدم از من جلوتر بود. حاضر و آماده، فقط منتظر بود دولپه قورتش دهم. در اتاق را با پشت پا بستم و با چند گام
خاله خانم دستش را در برابر خواهرش تکان داد. -ای بابا خواهر ولش کن. من مگه از بچهی خواهرم چیزی به دل میگیرم؟ پریسا خم شد و استکانش را از روی میز برداشت.
مکثی میکند و متعجب نگاهم می کند _ خوبی پسر؟ بغض کرده ام و نمیدانم چه جوابی به او بدهم لبم را محکم روی هم فشار می دهم _بله آقاجون! چطور مگه؟ _ اره آقاجون، چشم آقاجون، بله
– تو هم گا*ییدیمون با نیلی آرش. آرش چپ چپ نگاهش میکند. – بیشعور شدی. عفت کلامت رو شوهر دادی. افسرده شدی دهنت که جر نخورده همه چی میگی. بیتربیت! سیاوش جوابش را نمیدهد و سیگار
خلاصه ماهور دختر باهوش، مستقل و باتجربه ای که مدیریت کارخونه مادریش رو بر عهده داره.. علاقه مندی های خودش رو به دور از چشم پدرش، دنبال میکنه تا اینکه در یکی از صخره نوردیها با بهرام آشنا میشه.. ماهور سعی میکنه رفتار دیکتاتورگونه پدرش و زیاده خواهی های برادر ناتنی خودش رو تحمل کنه تا کارخونه به نامش بشه همونطور که مادرش به پدرش گفته بوده، غافل از
خلاصه: پسر نابغهی فامیل و مهندس رباتیک دانشگاه امیرکبیر بود. نور چشمی بزرگترها عاقل، جذاب، دوستداشتنی و متین. همهی فامیل روی سرش قسم میخوردن و دخترها برای به دست آوردن توجهش، هرکاری میکردن. اون اما توی یک روز زمستونی سرد، وسط حیاط خونهی پدربزرگم، درحالی که دوتا بچه اردک کوچولو توی بغلم بود، به چشمام زل زد و گفت از موهای فرفریم خوشش میاد. عاشقم شده بود. عاشق منی که
خلاصه،، داستان زندگی مردی که بعد از اعدام پدرش زندگی اش دچار تغیراتی می شود و دختری پا به زندگی اش می گذارد تا تقاص مرگ خواهرش را از او بگیرد، یک مرد خشن و غیرتی و یک دختر دلبر و زبان دراز که از جنس آتش است و آمده برای سوزاندن علیرضا، و در قسمتی دیگر یزدان مردی که پا می گذارد به زندگی خواهر علیرضا و باعث
♥️خلاصه: سرگرد آرمان حقیقی درگیر یک ازدواج سنتی میشود؛ با دختری که چند سال قبل مزهی خیانت را چشیده و نسبت به همهی مردها احساس تنفر دارد. آرمان تمام تلاشش را میکند که این ازدواج دیگر یک ازدواج سنتی نباشد، ولی با بازگشت آتش، عشق سابق آرمان همه چیز تغییر میکند.
خلاصه : رمان روایت زندگی پسر خان یک روستا به اسم علیرضا است که به شدت عاشق یک دختر رعیت به اسم سحر است علیرغم مخالف های شدید خانواده با سحر ازدواج میکند و بعد از 5 سال یک روز زودتر از همیشه به خونه میاد و متوجه خیانت زنش با چوپان خونشون هادی میشه درجا همسرشو میکشه و به دنبال هادی که فرار کرده بود میره اونو هم به
خلاصه: داستان زندگی مردی مغرور و کینهای به اسم عدنان است. در عین حال دختری کم سن و سال و بی گناه به اسم نهال.. داستان از جایی شروع میشود که نهال توسط عدنان دزدیده میشود. برای انتقام و کینهای که در قلب عدنان است. عشقی که با نفرت آغاز شده و پناهی برای نهال داستان میشود….