![](https://roman-one.xyz/wp-content/uploads/2024/03/IMG_20240312_090851_010-jpg.webp)
![قاصدک .](https://roman-one.xyz/wp-content/uploads/ultimatemember/183/profile_photo-190x190.jpg?1722066711)
رمان گل گازانیا پارت ۶۲
قباد گلویی صاف کرد. – همیشه همینقدر ساکتی؟ – اصلا… حتی بهتره بگم برای اولین بار انقدر ساکتم. اندکی سرش را کج کرد. چشمهای گیرایش را اندکی تنگ کرده و آرامتر لب زد. – یعنی از
قباد گلویی صاف کرد. – همیشه همینقدر ساکتی؟ – اصلا… حتی بهتره بگم برای اولین بار انقدر ساکتم. اندکی سرش را کج کرد. چشمهای گیرایش را اندکی تنگ کرده و آرامتر لب زد. – یعنی از
در ادامه لقمه ای پنیر و گردو میگیره و میزاره دهنش. منم لقمه گیر کرده توی گلو رو از حرفی که شنیدم با قلپی چایی فرو میدم و با امتنان و تشکر آهسته میگم. _خیلی لطف دارین من
طـــــالـــــعِ تُــــرنـــــج🦋: بابای ستایش را خوب میشناخت، آن قدری خامِ زن دومش بود که بعید میدانست حرف ستایش را قبول کند. نگران به حرف آمد: – کجا میخوای بری؟ رفتن به حرف آسونه ولی
شاید حالا که جانم به جان او بسته است حالا که این حس بینمان بیشتر از هر زمان دیگری شعله میکشد خیالم راحت است از بودنش از پا گرفتن زندگی نوپایی که تا پای نابودی رفت نمیدانم چه چیزی انتظارم
سلام عزیزان😍 امیدوارم که حالتون خوب باشه🥰 اول از همه باید بگم که این رمان برگرفته از یه داستان واقعی هست که به شکل های متفاوتی از گذشته تا به حال روایت شده و هر یک از قوم های بختیاری
و نگاهش از چشمانم به دستم کشیده شد. ابروهای بالا پریده اش باعث شد رد نگاهش را دنبال کنم. از دیدن کارت عروسی مچاله شده در دستم، لبم را محکم گزیدم. یعنی وضعیتم آنقدر بد بود که حتی در
ن – پاشید برید از اینجا. زندهش شب و روز چشم انتظارتون بود، یکبار یکیتون سراغی ازش نگرفت. چندبار خودم شاهد بودم که اومد در خونه، زنگ زد، التماس کرد، گفت فقط چند دقیقه مامانمو ببینم… ولی شما حتی
آهی کشید و هم زمان لبخند زد . با گذشت اینهمه سال … زخمش کهنه شده بود . دیگه آزارش نمی داد ! – اوایل ازدواجم خیلی عذاب می کشیدم ! نوکر و کلفت به چشم
پس اسمش فرهاد بود. _تو اسمت چیه ؟! _ماهرو… _چه اسم قشنگی! وقتی اسم به این قشنگی داره حتما باید اخلاقتم به قشنگی اسمت باشه… داشت بچه گول میزد؟! مرا چند
خلاصه گلبرگ ، زن مطلقهاے که از خانواده طرد شده و با دخترش به تنهایے زندگے میکند . ماجرا از نقل مکان گلبرگ شروع میشود و تعویض مدرسهے نوال . در پے این نقل مکان اتفاقاتے براے نوال میافتد که
کامران سر پایین انداخت. -نمی شد آقا… نمی تونستیم ریسک کنیم… گفتم نریمان با تیم پشتیبان آرش بیاد…!!! اخم های پاشا درهم شد. می دانست اتفاقی افتاده که از ان بی اطلاع است و این بدجور داشت
همین! همین دوتا جمله ای که در غالب مکالمه با پنس از دهن عمو کشیده بودم مغزمو داشت می جوید. سری تکون دادم. نمی خواستم به این مکالمه که مال خیلی وقت پیش بود فکر
خلاصه: در مورد دختری به اسم تارا که تو گذشته خانواده اش رو از دست داده وارد دانشگاه میشه و با استاد جدیدش به اسم آرتان تُرکان آشنا میشود اما نمیداند که زندگیش با یک مهمونی شروع میشود که آرتان تُرکان هم انجاست و مجبور میشود کاری را انجام دهد که تابحال انجام نداده. آن کار چیست که زندگی اش را زیر و رو کرده….؟!
خلاصه: ابتدای داستان در مورد دو زوج، دو زوجی که هر کدوم عاشق همسرشون هستن ! ولی با یه تصادف ، همسر یکی از این زوج ها از بین میره و اون سه نفر دیگه رو تو مسیر هم قرار میده ! علی راضی به رضایت نمیشه ، تنها حرفی که روی زبونشه ، قصاصه ! و اینکه سهیل باید تاوان کاری که کرده رو پس بده ! قانون
خلاصه : قصه نفس ، قصه یه مامان کوچولوئه ، کوچولو به معنای واقعی … مادری که مصیبت می کشه و با درد هاش بزرگ میشه. درد هایی که مثل یک خار میمونن توی جگر. نه پایین میرن و نه میشه بالا آوردشون… پایان خوش
خلاصه : افرا دختری که سرنوشتش با دزدی که یک شب میاد خونشون گره میخوره… و تقدیر باعث میشه عاشق مردی بشه که پناه و حامی شده براش… عاشق آهیر جذاب و مرموز!
خلاصه: حافظ مردی است در دهه ی چهارم زندگی اش, که مسئولیتی سنگین را سالهاست به دوش میکشد . او هم پدر است و هم مادر. اما قلب او درگیر احساسات مختلفی است که تلاش می کند برای آسایش عزیزانش با آنها منطقی برخورد کند ولی….. حافظ میان دستان روزگار می چرخد و می چرخد و می چرخد و می رسد به……!
خلاصه : دو پسرو دختر جوون به نام کمیل و روشنا که تازه با هم ازدواج کردن و زندگی عادی و پر از عشقشون رو میگذرونند اما مسئله ی اصلی اینه که موافقت ناگهانی مادر کمیل باعث میشه تا برای روشنا معمایی ایجاد بشه و داستان تازه از همین جا شروع میشه زندگیست دیگر! گاهی پر از فراز و نشیب،گاهی هم آرام،گاهی کسی که اصلاً انتظارش را نداشتی به