

رمان هیلیر پارت ۹۹
سکوت کردم. هیچ حرفی نداشتم بزنم. دلیار آروم تر گفت: – میدونی بعد از تو دیگه هیچ شاگردی قبول نکرده؟ میدونی مریضه؟ سرطان داره؟ میدونی چرا زندست؟ خدای من! رویین اون آدم تویی؟ آهی
سکوت کردم. هیچ حرفی نداشتم بزنم. دلیار آروم تر گفت: – میدونی بعد از تو دیگه هیچ شاگردی قبول نکرده؟ میدونی مریضه؟ سرطان داره؟ میدونی چرا زندست؟ خدای من! رویین اون آدم تویی؟ آهی
اوج لذت: شاید با دیدن عکسهاش کمی آرامش میگرفتم. صفحه گوشی روشن کردم و دیدم که چندین تماس بیپاسخ از پروا دارم. خیلی دلم میخواست صداش رو بشنوم و کمی آروم بشم، بخندونمش تا با صدای خندهش کمی تلاطم
سرچرخوندم و قلبم با دیدن هرمز خان تند تر کوبید و کسی لبخندم رو از زیر روبنده ندید. انگار فرشته نجاتم رو دیدم. شبیه بچه ای که پدرش رو پیدا کرده به طرفش دوییدم و تازه متوجه
ایلهان دوباره ساکت زل زده بود بهم… خسته شده بودم. از این همه نا امیدی…. دلم میخواست ایلهان همیشه تو اوج باشه… همون ایلهان جدی و مغرور، اما دوست داشتنی! دلم
فکری که به ذهنش خطور میکند ضربان قلبش را رفته رفته کند میکند و… آن شب کذایی … آن تصادف لعنتی… بلایی که سر ماهک آمده بود… شدت جراحاتی که او
وقتهایی که شکلات صدایش میکرد، خوشش میآمد. لبخندی رو لبش مینشست و انگار پروانهها داخل دلش به پرواز در میآمدند. – من گفتم ولی منظورم اون چیزی که توی فکر تو بود، نبود. –
خاتون و ستاره ادامهی بحث را پیش میبردن که دو تقه به در زده میشود جهان داخل میآید _ سلام _ سلام داداش خسته نباشی! _ علیک سلام مادر، بیا بشین چایی برات
اوج لذت: #پارت_477 گوشهای دنج و خلوت رفتیم و همزمان که حامد برای من صندلی بیرون کشید، نوید هم برای محبوبه صندلی کشید و دیدم که محبوبه چقدر هول میکرد از توجههای نوید. حامد زیر گوشم پچ زد: _
ساواش لبخند زد بچه ها با شدت بیشتری خندیدند سرهای همگی سمت لادن برگشته بود ساواش با لبخند ساندویچ را گرفت و روی صندلی لادن گذاشت سمت میز خودش برگشت و با تمسخر گفت
پاشا با حس نفس های آرام شده دخترک نگاه بالا آورد و با دیدن چشمان بسته افسون ماتش برد… با حرص چشم بست… از خود بیخود شده بود و بوسه دخترک آنقدر او را
آرام لب کش دادم و خم شدم، لبش را بوسیدم که دست دور کمرم حلقه کرد و مرا چرخاند. چرخاندنی که قسمتی از عشق بازیمان بود و نمیدانستیم که سرنوشت بد چرخشی را برایم به دنبال داشت. دستش
_پس چرا.. برای چی یه آدم باید بخواد که به جای زندگی کردن مرگ و انتخاب کنه..؟ افسر توضیح میدهد: _ در این مورد میشه گفت داستان کمی فرق میکنه.. این مسئله شامل
چکیده ای از رمان : ریما دختری که با هزار آرزو با ماهوری که دیوانه وار دوستش داره، ازدواج می کنه. امادرست
خلاصه: ماهین در شبی که برادرش قراره از سفرِ کاری برگرده به خونهاش میره تا قبل از اومدنش خونهشو مرتب
خلاصه: عزیزترین فرد زندگی آناهیتا چند میلیارد بدهی بالا آورده و او در صدد پرداخت بدهیهاست؛ تا جایی که مجبور به تن فروشی
خلاصه : سید آرمین راد بازیگر و مدل معروف فرانسوی بعد از دوسال دوری به همراه دوست عکاسش بیخبر از خانواده وارد ایران
خلاصه: داستان شهرزاد دختری به ظرافت و لطافتی شهرزادگونه، با درونی کوهوار، در بندی ۹ساله گرفتار؛ داستان پسرعمویی فرنگی، محصور این شهرزاد
🔴دوستان رمان های درخواستی خودتون رو اینجا کامنت کنید،تونستم پیدا کنم تو سایت میزارم و کسانی که عضو کانال تلگرامم هستن لطفا قبل