رمان زنجیرو زر پارت 259 3.9 (34)

بدون دیدگاه
  زنجیر و زر: خاک و آفتابی که مستقیم میتابید و صدای نوحهی قرآنی خبر از به پایان رسیدن زندگی یک انسان دیگر میداد! و اینجا مزار ابدی انوشیروان خان…

رمان زنجیر و زر پارت256 4.2 (29)

بدون دیدگاه
  زنجیر و زر: جداا عصبانی شده بود و نمیدانم چرا اما واقعاا انتظار همچین واکنشی را نداشتم! -تو دلت نمیخواد از من بچه داشته باشی؟ درست حس کردم؟! چشمانش…

رمان زنجیر و زر پارت 255 4.3 (33)

بدون دیدگاه
  زنجیر و زر: -ممنون که باهام صادق بودی همیشه میترسیدم اگر یه روزی مادر بشم، قراره چطوری با بچهم رفتار کنم؟ شاید شنیدنش ناراحتت کنه اما چون مقصرش تو…

رمان زنجیر و زر پارت ۲۵۲ 4 (32)

۵ دیدگاه
  زنجیر و زر: دروغ نمیگم علاوه بر اینکه پدرتو دوست داشتم اینکه اون از یه خانواده خوب و ثروتمند بود حالمو خوش میکرد. امیدوارم میکرد که فقر قراره تموم…

رمان زنجیر و زر پارت ۲۵۱ 4 (27)

بدون دیدگاه
  زنجیر و زر: بوسیدمش… با همهی توانی که داشتم، با حس دلتنگی دیوانهوارم و اینکه قدرتم به اندازهی لب های ماهر او نبود، حرصیام میکرد. من دلتنگتر بودم… سهم…