… دو روز بعد … الیس با خوشحالی به برگه ی آزمایش خیره شد و لب زد : _ الهی خاله فداش بشه … قربونش بشم من ! … .…

* * * * داشتم سبزیا رو ریز میکردم که دستی از پشت ، دور شکمم حلقه شد … سرمو یکم کج کردم که تامی زودی چونمو گرفت و بوسه…

* * * * _ بیا دیگه تو هم تامی … سه نفری حالش بیشتره ! … تامی جدی سری تکون داد و لب زد : _ نه بچه ها…

… یک ماه بعد … الیس لباس دکلته و جلفی رو جلوم گرفت و با ذوق گفت : _ وایی اینو دیگه بپوشی ماه میشی کلارا … بی حوصله پوفی…

* * * * بی حال داشتم توی کوچه قدم بر میداشتم که با دیدنش ، اخم غلیظی کردم … نزدیک عمارت تامی بودم و حالا دیدمش … یه کت…

&& کلارا && نفس عمیقی کشیدم و در رو با کلیدم باز کردم … اینقدر ذوق داشتم که خدا میدونه ! … اروم در رو بستم ، برگشتم و به…

غمگین به کف دستم ، جایی که سوخته بود زل زده بودم که الیس با دلسوزی لب زد : _ وایی الهی دستش بشکنه …! چجوری دلش اومد سیگارشو کف…

* * * * به دیوار تکیه دادم و کلافه رو به سه تاشون گفتم : + حالا چیکار کنیم؟! … . ایلیاد که دست به سینه به میزش تکیه…

&& سارا && نفس عمیقی کشیدم و چند تقه به در کوبیدم … بعد از چند لحظه صدای تامی اومد : _ بله؟! … زبونی روی لبام کشیدم و لب…

&& کلارا && هندزفری رو زدم توی گوشم و یه اهنگ پلی کردم : ” صورتت از ماه هم ، ماه تره … خنده هات از قلب من ، غم…

&& الیس && دستامو با عصبانیت مشت کردم و حرصی گفتم : + من نمیتونم این دختر رو تحمل کنم ایلیاااد … همین الان از اینجا میریم ! … .…

&& سارا && ناباور لب زدم : + داری شوخی میکنی دیگه … . جدی سری به نشوکه ی نه تکون داد و لب زد : _ نه ، تمامه…

&& کلارا && آروم چشمامو باز کردم … همه جای بدنم درد میکرد ، بهشتم میسوخت ‌‌‌… اوفی گفتم و دستمو به سرم گرفتم … بی حواس به اطرافم نگاهی…

&& توماس && ایلیاد و افشین به طرفم پا تند کردم … ابرویی بالا انداختم ، قرار ملاقات با هم نداشتیم … پس چرا اومده بودن؟! … . پوکی از…