رمان مربای پرتقال پارت 1684 هفته پیشبدون دیدگاه اشک سوگند بی اختیار روی گونهاش راه میگیرد. وقتی مهرانه میگوید: – فکر نمیکردم پسر جهانگیر نامرد باشه به یه دختر تنها ظلم کنه! بی اراده از سیاوش…
رمان مربای پرتقال پارت1671 ماه پیشبدون دیدگاه سیاوش عصبی نگاهش میکند. و میتوپد: – بیام پایین زن ذلیل بازیای تو رو ببینم داغ دلم تازه شه؟ همین تا من میام کپه مرگمو بذارم فقط کرمت…
رمان مربای پرتقال پارت 1661 ماه پیشبدون دیدگاه – نمیخواد بابا… خوبم. احتمالا مرخصم کنن. شما الان…. چیزی مثل غده درون گلویش آمد و برایش سخت شد ادای کلمهی بعدی: – توی تالارید؟ جهانگیر با ناراحتی…
رمان مربای پرتقال پارت1652 ماه پیش۱ دیدگاهیاش را از جیبش بیرون میکشد. با دیدن تماس های متعدد از دست رفتهی جهانگیر با استرس شمارهاش را میگیرد. سیاوش در سکوت نظارهاش میکند و دست آخر به حرف…
رمان مربای پرتقال پارت1642 ماه پیش۱ دیدگاه پرستار بی حرف سری به نشانه تاسف تکان میدهد و همانطور که از اتاق بیرون میرود اخطار میدهد: – لطفا بدون اینکه دوباره بغلشون کنید یا تکونشون بدید…
رمان مربای پرتقال پارت1632 ماه پیشبدون دیدگاه پرستار جلویش را میگیرد. – آقا شما اول آروم باشید. اینجوری برید داخل سر و صدا کنید بیمار باز بهش شوک وارد میشه. آرش از کنار…
رمان مربای پرتقال پارت1622 ماه پیشبدون دیدگاه – الو؟ آرش چشمش را از سر کنجکاوی ریز میکند. – شما؟ جونم سرعت عمل. خان داداش به همین زودی ضد حمله زد؟ زن با گیجی میگوید: –…
رمان مربای پرتقال پارت1613 ماه پیشبدون دیدگاه با حالت نجوا گونه این سوال را پرسید. مانند خواب زده ها. و البته که قرمز بود! زن مو قرمز، کابوسش شده بود و این کابوس بالاخره واقعی…
رمان مربای پرتقال پارت1603 ماه پیش۳ دیدگاه – الو آرش؟ صدای کلافهاش، نفس آرش را بند میآورد. با مکث میگوید: – سلام. کجایی؟ سیاوش عصبی با دست روی فرمان ضرب میگیرد. نیم…
رمان مربای پرتقال پارت1593 ماه پیش۲ دیدگاه سوگند با حالتی که هر لحظه ممکن است گریه کند، نگاهش میکند. دوست ندارد بداند! اما مینا ادامه میدهد: – زنش بود. زنش هستم هنوز هم!…
رمان مربای پرتقال پارت 1584 ماه پیش۱ دیدگاه – سیاوش گفته من کیم؟ شریک تجاری؟ اخم های سوگند درهم میرود. اینکه زنی دیگر، با این حجم از راحتی و صمیمیت نام سیاوش را بر زبان…
رمان مربای پرتقال پارت 1575 ماه پیش۳ دیدگاه م سیاوش خسته نگاهش میکند. خودش را روی مبل میاندازد و سرش را بین دستانش میگیرد. جوابی نمیدهد که آرش جدی شده میگوید: – هوی! با توام……
رمان مربای پرتقال پارت 1566 ماه پیشبدون دیدگاهم مینا سرخوش میخندد. – چی شد؟ ترسیدی؟ میترسی از کارهای گذشتت که در حق من کردی بفهمه تف هم تو صورتت نندازه؟ – خوب تو توهماتت غرق…
رمان مربای پرتقال پارت 1557 ماه پیش۱ دیدگاه و با لحن زنندهای ادامه میدهد: – خودتو گم کردی. یاد رفته کی بودی! از کجا رسیدی به اینجا! چشم آرش از لحن مینا گرد میشود. قبل از…
رمان مربای پرتقال پارت 1548 ماه پیش۲ دیدگاه سیاوش؟ سیاوش با شنیدن، صدای آرش درست کنار گوشش، تکانی میخورد. گیج به آرش نگاه میکند. – هوم؟ آرش با چشم و ابرو به چشماگ براق…