.. یک ماه بعد … && سارا && همینطور داشتم خودمو توی آینه برانداز میکردم که با چند تقه ای که به در اتاق خورد به خودم اومدم … نفس…

&& سارا && با گریه روبه دکتر لب زدم : + توروخدا آقای دکتر … حداقل وایسید تا شب سیما بهش باشه ‌‌… اگه … اگه خوب نشد ، اگه…

&& سارا && عصبی پشت سرش قدم برداشتم و لب زدم : + یعنی چی ایلیاااد؟! … منم میخوام بیام … در کمد لباسشو باز کرد و همونطور که داشت…

… چند روز بعد … && سارا && داشتم تفنگمو توی جیب مخفی کُتَم جاساز میکردم … میدونم چیکارش کنم زنیکه کثافتو … همینطور داشتم عصبی به کُشتن اون زن…

&& افشین && همونطور که به سنگ ریزه های جلوی پام ضربه میزدم ، گفتم : + خب ، میشنوم … چند تا سرفه واسه صاف کردن صداش کرد و…

&& افشین && نفسمو با اضطراب بیرون فرستادم و به آیدین خیره شدم … داشت با موبایلش حرف میزد و خیلی هم عصبی به نظر می رسید … نفس عمیقی…

&& ساشا && _ احمق … ! مگه بهت نگفتم حواست باشه رابطتون رو پایدار تر کنی ! … نه اینکه واسه سکس گند بزنی به همه چی ! ……

_ آماده باش واسه یه سکس توووپ ! … . عصبی نفسمو بیرون فرستادم و لب زدم : + خفه شو ساشا … ما یه بار درمورد همین موضوع با…

نفس عمیقی کشیدم و گفتم : + قبوله … من آیدین رو میکُشم ، تو هم اون دعایی که نوشتی رو نابود میکنی ! ‌… خنده ی کوتاهی کرد و…

با لکنت لب زدم : + م … من نمیتونم اینکار رو انجام بدم ! … نمییتونمم … . خنده ی وحشتناک و شیطانی ای کرد و گفت : _…

&& افشین && عصبی داشتم با مچ باند شدم ور میرفتم که در به یکباره باز شد و ایلیاد خودشو انداخت توی اتاق … با بهت بهش خیره شده بودم…

&& سارا && لبخندی به روش پاشیدم و گفتم : + بخور نسکافتو … سرد میشه ! … . ابرویی بالا انداخت و همونطور که خودشو خم میکرد تا لیوان…

سری تکون دادم و دست به کمر لب زدم : + اوووممم … خوبه … لبخندی زد و همونطور که به سالن ورزشی خیره شده بود ،گفت : _ اوهوم…

&& افشین && به سمت حیاط عمارت پا تند کردم ‌… حرفا و حرکات سارا واسم خیلی سنگین بود ! … تحمل این کاراشو نداشتم … آره … من کم…