رمان شیطان یاغی پارت 1963 روز پیش۱ دیدگاه ناخواسته با نگرانی دوباره اشک از چشمان افسون سرازیر شد… -حالت خوبه…؟! خیلی ترسیده بودم…! با اشاره اسفندیار اتاق خالی شد. پاشا همانجا روی تخت…
رمان شیطان یاغی پارت 1943 هفته پیشبدون دیدگاه -بیمار برگشت دکتر… بیمار برگشت….!!!! سه مرد نگاه یکدیگر کردند و بعد نریمان همه را از اتاق عمل بیرون کرد و رو به پاشا گفت: همیشه و همه…
رمان شیطان یاغی پارت 1933 هفته پیشبدون دیدگاه افسون دیگر تحمل نداشت… داشت از حال می رفت. حالش بد بود و داشت تمام انرژی اش تحلیل می رفت و از درد باردیگر جیغ زد و پاشا را…
رمان شیطان یاغی پارت 1921 ماه پیشبدون دیدگاه سه ساعت گذشته بود و تمام شهر را زیر و رو کرده بود ولی هیچی… از سر و رویش عرق می ریخت. حالش خوش نبود… کامران بین مرگ و…
رمان شیطان یاغی پارت1911 ماه پیش۱ دیدگاه پاشا سریع نگاهی به دور و اطراف انداخت و موشکافانه اطراف را زیر نظر گرفت… این مردک بیخ گوشش بود. تک تک پرستار و خدمه را نگاه می…
رمان شیطان یاغی پارت1901 ماه پیشبدون دیدگاه با تدابیر امنیتی شدیدی افسون را به بیمارستان آورده بود و دخترک از دردهای لحظه ای عاصی شده که استرس هم بدتر بهش دامن زده بود. توی تمام…
رمان شیطان یاغی پارت1892 ماه پیشبدون دیدگاه -چه حقیقتی رو بگم وقتی حامله است و می ترسم یراش مشکل پیش بیاد…! بابک کوتاه نیامد. -بهش بگو پاشا… قبل از اینکه دیر بشه بهش بگو تو…
رمان شیطان یاغی پارت1882 ماه پیشبدون دیدگاه به ان خانه رفتند و ان جا را زیر و رو کردند اما چیزی پیدا نکردند ولی او پاشا بود و با حس ششم قوی که داشت، می…
رمان شیطان یاغی پارت1872 ماه پیشبدون دیدگاه ابروهای پاشا درهم تر شد. -شش تا یا دوازده تا…؟! افسون خنده اش گرفت. -خب این رو هم در نظر بگیر که دوتا هستن…! -تو اینو در نظر…
رمان شیطان یاغی پارت1862 ماه پیش۳ دیدگاه بابک کفری شد. -پاشا این می خواد جور دیگه تلافی کنه…! پاشا از عصبانیت روی پا بند نبود… به سختی داشت خودش را کنترل می کرد… عکس را…
رمان شیطان یاغی پارت1852 ماه پیشبدون دیدگاه پاشا با خوابیدن دخترک به ساختمان محافظ ها برگشت… در سلام محافظ ها تنها سری تکان می داد و رد می شد که به اتاق…
رمان شیطان یاغی پارت1842 ماه پیش۱ دیدگاه بهار خواست با تشر باز حرف بزند و حرف از زیر زبان مردی بیرون بکشد که سرش هم می رفت هیچ حرفی از زبانش خارج نمی شد… آنها…
رمان شیطان یاغی پارت1833 ماه پیشبدون دیدگاه بهار اخم کرده خیره بابک شد که سرش توی گوشی بود و هرزگاهی هم لپ تاپ جلویش را دید میزد… -میشه نگات و بدی به من…؟! بابک آنقدر…
رمان شیطان یاغی پارت1823 ماه پیشبدون دیدگاه -هم مادر هم بچه ها در سلامت کامل هستن…! افسون متعجب به پاشا نگاه می کند که مرد چشمکی بهش زد و بغل گوشش آرام زمزمه…
رمان شیطان یاغی پارت1813 ماه پیشبدون دیدگاه چنان هق زد و اشک ریخت که پاشا جا خورد. آذر با اخم پاشا را کنار زد. -نمی بینی حالش بده که توپ و تشر می…