رمان شیطان یاغی پارت ۱۲۲ 4.3 (119)3 ماه پیش۱ دیدگاه زبان در دهانش می چرخاند و لبش را به دندان می کشید… ناله های دخترک دست خودش نبود. پاشا بلد بود چگونه دخترک را سر…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۲۱ 4.3 (122)3 ماه پیش۷ دیدگاه -خوش می گذره که همچین ما رو فراموش کردی…؟! افسون خجالتزده گفت: نه به خدا عمه… فقط خب وقت نشد من بهتون زنگ بزنم…. یعنی پاشا…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۲۰ 4.5 (128)3 ماه پیش۲ دیدگاه افسون ماند… این مرد حیا که هیچ ادب هم نداشت… پاشا با دیدن صورت سرخش خندید و سپس چشمکی زد: عادت می کنی…!!! افسون…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۱۹ 4.3 (129)3 ماه پیش۲ دیدگاه افسون خنگ آلود نگاهش کرد که پاشا دلش رفت برایش… خم شد و لبش را بوسید که چشمان دخترک بدتر کرد شد… -بیشرف چشمات و…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۱۸ 4.3 (121)3 ماه پیش۲ دیدگاه -حق با تو بود پاشا راننده خیانت کرده بود اونم با یه پول درشت…!!! پاشا اخم کرده و بدون هیچ ری اکشتی گفت: کی بهش پول…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۱۷ 4.2 (55)3 ماه پیشبدون دیدگاه پاشا تن لخت دخترک را به اغوش کشید و روی موهایش را بوسید… سر در گوشش خم کرد و با نفس هایی داغ زمزمه کرد… -از…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۱۶ 4.3 (143)4 ماه پیش۲ دیدگاه پاشا تن لخت دخترک را به اغوش کشید و روی موهایش را بوسید… سر در گوشش خم کرد و با نفس هایی داغ زمزمه کرد… -از این…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۱۵ 4.2 (151)4 ماه پیش۳ دیدگاه افسون کم مانده بود از گوش و بینی اش بخار بیرون بزند… -راهکارات و نگه دار واسه خودت جناب… من ترجیح میدم اصلا با شما دهن به…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۱۴ 4.2 (136)4 ماه پیش۳ دیدگاه پاشا کتش را درآورد… نیشخندش روی اعصابم بود… نزدیکم شد و انگشت اشاره اش را روی بینی ام زد… -شاید فکر کرده تابستونه…! *** حوله…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۱۳ 4.3 (126)4 ماه پیش۳ دیدگاه 🔥 افسون پررو تر از این بشر را تا حالا ندیده بودم… از دیشب و بوسه طولانی اش که خواب را برمن حرام کرد، حرص داشتم، جوری که…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۱۲ 4.5 (116)4 ماه پیش۲ دیدگاه چشمان مات دخترک از اینه به چشمان مرموز و ابی مرد دوخته شد و تنش خیس عرق شد. داشت می لرزید. برس روی موهایش نشست و…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۱۰ 4.3 (172)4 ماه پیشبدون دیدگاه نفس هایم تند شدند. این مرد قصد کشتن مرا داشت. نمی خواستمش اما مرا در موقعیت هایی قرار می داد که دهانم در دم بسته می شد.…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۰۹ 4.2 (194)4 ماه پیش۲ دیدگاه هیجانش به منم سرایت کرده بود و مشتاق گوش سپردم… -خب بعدش…؟! عمه با گونه هایی سرخ شده و لبخندی که از یادآوری خاطراتش داشت،…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۱۱ 4.1 (37)4 ماه پیشبدون دیدگاه بینی روی گردنش گذاشت و عطر تنش را به ریه کشید و توی سینه اش حبس کرد. دوست داشت با خشونت شیرینی به کارش ادامه دهد…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۰۸ 4.3 (24)4 ماه پیش۳ دیدگاه آخرین امضا را زد و خودکار را روی میز گذاشت. پوشه را سمت بابک هل داد: -جنسا رو رد کردین…؟! بابک لبخندی روی لب نشاند.…