رمان شیطان یاغی پارت ۱۱۰

4.3
(173)

 

 

 

نفس هایم تند شدند.

این مرد قصد کشتن مرا داشت.

نمی خواستمش اما مرا در موقعیت هایی قرار می داد که دهانم در دم بسته می شد.

 

بیچاره وار نالیدم: چرا دست از سرم بر نمی داری…؟!

 

لب هایش روی گوشم نشست که دلم حال عجیبی شد.

-چون نمی تونم…!

 

-من نمی خوام باهات بیام…!!

 

 

گونه ام را بوسید.

-به دل بخواهی تو نیست… باهام راه بیا تا بهت سخت نگذره…چون من دست از سرت بر نمی دارم مو فرفری…!!!

 

 

دوست داشتم دانه دانه موهایش را از سرش دربیاورم…

-اما این نهایت خود خواهیه…!

 

گوشه لبم را بوسه زد.

-من خودخواه ترین مرد روی زمینم افسون…!!!

 

****

 

دستم را روی جاهایی که بوسیده بود، گذاشتم…

جای جای بوسه هایش می سوخت و می لرزیدم…

 

من در مقابلش ضعیف بودم و حریف قدرتمندم داشت مرا به زانو در می آورد…

 

حتی از بدن خیانتکارم در عححب بود که داشت به بوسه هایش واکنش مثبت نشان می داد…

 

چشم بستم تا هیجانی که بهش دچار شده بودم را کنترل کنم اما نمی شد.

 

 

توی آینه نگاه کردم…

زیر گلویم را کبود کرده بود.

خجالت دوباره تمام تنم را در برگرفت…

 

 

این لاس زدن هایش را نمی توانستم هضم کنم…

اصلا چرا هر وقت مرا می دید، از چشمانش حرارت

می بارید…؟!!!

 

 

 

 

جوابش ساده است، کسخل تر از من مگر هست…؟!

 

کاش حداقل یک دوست پسر می گرفتم تا تجربه ای به دست می آوردم ولی حیف که هیچ کجا زرنگ نبودم…!!!

 

 

خودم را روی تخت می اندازم.

خوب بود که حداقل خودش بهم رحم کرد و رفت وگرنه زیر بوسه هایش سکته می کردم…

 

 

نفس عمیق می کشم اما به یکباره با یادآوری اینکه امروز چهارشنبه است و پاشا وعده آخر هفته را داده بود، سیخ سرجایم نشستم…

 

دو دستی توی سرم زدم و با خودم گفتم: یعنی می خواد فردا من و ببره…؟!

 

 

به ضرب از جا بلند شده و می خواهم بهش سر بزنم اما سر جایم خشک می شوم…

بروم که باید زیر ماچ و بوسه اش از خجالت آب شوم…؟!

 

 

فردا چه بهانه ای جور کنم…؟!

کاش پریود بودم…؟!

این آدمی که من دیدم دم مرگم باشم مرا با خود می برد…

 

لحظه ای یاد استخر افتادم و سکسی که داشتیم…!!!

لمس زبانش روی تنم مخصوصا خصوصی ترین جای ممکن، حرارت تنم را بالا برد…

 

 

وسط پایم نبض گرفت.

آب دهانم را قورت دادم…

من چه مرگم شده بودم که وسط پایم داشت آتش می گرفت…؟!

 

 

هرچه بیشتر فکر می کردم بدتر می شدم…

حالم را نمی فهمیدم و انگار جیحزی کم داشتم…

از جا بلند شده و سمت کمد رفتم و باز کردم…

با دیدن کمد خالی بادم خالی شد…

 

تمام لباس ها و وسایلم به اتاق پاشا منتقل شده بودند…

من جطحور با ان مرد زیادی هات و خطرناک رو به رو شوم مخصوصا با این حال ناشناخته مسخره ام…؟!

 

 

 

 

خدا خدا می کردم نباشد.

در را باز کردم و وارد شدم.

بوی عطرش باعث شد چشم ببندم و نفس عمیق بکشم…

 

بی هوا جلوتر رفتم و به خیال نبودن کسی تند نفس می کشیدم و عطر خوشش را به ریه هام می سپردم…

 

سر کج می کنم و لبخند می زنم…

حالم با بوییدن این عطر خوب که هیچ جور عجیبی خراب تر می شود که با پیچیدن دست هایی، ترسیده چشم باز می کنم و هین بلندی می کشم…

 

-پا… پا… شا…؟!

 

گوشه چشمش چین خورده و زبانی روی لبش می کشد…

-هیش…. آروم باش…!!!

 

لب گزیدم و با چشمانی دودو زن نگاهش کردم…

داغی دستانش، تنم را کوره ای از آتش کرد و حس عجیبی که می خواست آرام شود…

 

 

خیره چشمانش شدم.

آبی هایش وسعت دریا را داشتند و مرا چنان غرق خودش کرد که ناخودآگاه توی آغوشش کشیده شدم…

 

لبخند مرموزی روی لبش حس کردم اما نادیده گرفتم…

خودم هم نمی دانستم چه مرگم هست اما دوست داشتم دماغم را روی گردنش بچسبانم و عمیق بو بکشم…

 

حرف نمی زدم و انگار پاشا هم با همین سکوتم می توانست بفهمد چه مرگم هست که مرا سمت خود کشاند و دستش را از زیر پیراهنم روی کمر چسباند و حس داغی اش آهی از دهانم را خارج کرد…

 

دو دستم را به یقه مرد چسباندم و خمار شده و بی قرار نگاهش کردم…

 

-پا… شا…؟!

 

سرش را پایین آورد و درست نزدیک لب هایم پچ زد…

-چته…؟!

 

زبان روی لب خشک شده ام کشیدم…

-نمی دونم…!

 

لبخندش عمیق تر شد و برق چشمانش بدتر…

– اما من می دونم این بی قراری توی چشمات چی رو می خواد…؟!

 

سر کج کردم و خیره لب هاش لب زدم: چی…؟!

 

-می خوام یه حال خوب بهت بدم، می خوای…؟!

 

مجذوب شده گفتم: می خوام…!!!

 

 

 

 

راوی…

صاعقه بود که بر پیکره دخترک اصابت کرد و لذت عمیقی که وجود دخترک را در برگرفت…

 

چشمانش بسته شدند و لب های خیس مرد روی لبش…

 

با لطافت و ملایمت می بوسید و قلب دخترک داشت از جا کنده می شد.

این حجم از احساس برای قلب کوچکش زیاد بود…

تکرار تجربه ای بکر و لذت بخش…

 

 

دست پاشا پشت گردنش سفت شد و بوسه ای که رفته رفته از لب تا گردنش کشیده شد.

 

دخترک به سختی نفس می کشید اما پاشا داشت میمرد برای یکی شدن با دخترکی که می دانست هنوز آماده نیست…!!!

 

 

افسون به سینه اش چنگ زد.

مرد بی قرار چشمان خمارش را باز کرد و لب زد.

-آماده ای…؟!

 

 

دخترک خشک شد.

آماده برای چه…؟!

چیزی مثل علامت سوال در ذهنش روشن شد اما بها نداد…

 

سکوت کرد چون قلبش چیز دیگری می خواست…

 

آب دهانش را قورت داد که نیشخند پاشا روی لبش دخترک را گیج تر کرد.

 

از این همه صفر کیلومتر بودنش خوشش می آمد.

معلوم بود خالص و ناب است…

اولین تجربه اش هم دست خودش بود و بعدی هایش هم همینطور…

 

 

سر کج کرد و لب بغل گوشش چسباند.

لیس زد که وجود دخترک لرزید…

-دیوونم می کنی افسون…!!!

 

با یک چرخش دخترک را برگرداند و دستش از زیر پیراهن روی شکمش گذاشت…

آه مرد از سینه اش خارج شد و تن دخترک توی آغوشش شل…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 173

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان عسل تلخ 1.5 (2)

بدون دیدگاه
خلاصه: شرح حال زنی است که پس از ازدواجی ناموفق براثر سهلانگاری به زندان میافتد و از تنها فرزند خود دور میماند. او وقتی از زندان آزاد میشود به سراغ…

دانلود رمان اردیبهشت 3.8 (10)

بدون دیدگاه
  خلاصه؛ داستان فراز، پسری بازیگرسینما وآرام دختری که پدرش مغازه داره وقمارباز، ازقضا دختریه رو میره خدماتی باغی که جشن توش برگزار وفرازبهش تجاوزمیکنه وفراز در پی بدست آوردن…

دانلود رمان تاروت 4.8 (4)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     رازک دختری از خانواده معمولی برای طرح دانشگاهی وارد شرکت ساختمانی بنام و مطرحی از یه خانواده پولدار میشه که درنهایت بعداز مخالفت هر…

دانلود رمان خط خورده 4 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه: کمند همراه مادر میان سالش زندگی میکنه و از یه نشکل ظاهری رنج میبره که گاهی اوقات باعث گوشه گیریش میشه. با خیال پیدا کردن کتری که آرزوی…

دانلود رمان انار 3.2 (5)

بدون دیدگاه
خلاصه : خزان عکاس جوانی است در استانه سی و یک سالگی که گذشته سختی رو پشت سر گذاشته دختری که در نوجوانی به دلیل جدایی پدر و مادر ماندن…

دانلود رمان ماهی 3.4 (5)

بدون دیدگاه
خلاصه: یک شرط‌بندی ساده، باعث دوستی ماهی دانشجوی شیطون و پرانرژی با اتابک دانشجوی زرنگ و پولدار دانشگاه شیراز می‌شود. بعد از فارغ التحصیلی و برگشت به تهران، ماهی به…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x