رمان ماهرو پارت 96 4.1 (100)

بدون دیدگاه
          #ماهرو #پارت_419     از بیمارستان مرخصی گرفته بودم. از دیروز هنوز تو شوک بودم!     نمیدونستم باید چیکار کنم؟! به کی بگم؟!  …

رمان ماهرو پارت 95 4.2 (93)

بدون دیدگاه
      _ایلهان کی واسه لباس میریم؟!     ایلهان گوشیش و کنار گذاشت و گفت: _هنوز که زوده بابا… یه هفته، ده روز مونده به عروسی میریم…  …

رمان ماهرو پارت 94 3.9 (79)

بدون دیدگاه
_چیییییی! با جیغ هاله، ترسیده به هوا پریدم و گفتم: _چیه دیوونه موجی مردم از ترس… _ناموصا یه ماه دیگه عروسی میگیری؟! بعد الان داری به من میگی! خندیدم و…

رمان ماهرو پارت 93 4.3 (87)

بدون دیدگاه
  398   _وااا باز چیکار کردم مگه من؟!   ایلهان بدون هیچ واکنشی گفت: _ایلهان زنگ زد. ماه بعد میخواین عروسی تون و بگیرین! تا من رفتم گفتین حالا…

رمان ماهرو پارت 92 4.4 (90)

بدون دیدگاه
  #پارت_390   زیر انداز و برداشتم و به طرف ماشین بردم. مامان و ایلهان همه وسایل ها رو تو صندوق ماشین چیده بودن. زیر انداز و بهش دادم که…

رمان ماهرو پارت 91 4.3 (93)

۴ دیدگاه
  #ماهرو #پارت_382     بعد از کلی گشت و گذار تو پاساژا، بالاخره خریدامون و کردیم. اونقدر راه رفته بودم، پاهام درد میکرد.     دستم و بالا اوردم…

رمان ماهرو پارت ۸۹ 4.2 (94)

۴ دیدگاه
  کلافه لیوان ها رو اب کشیدم و آویزون کردم تا خشک بشن. خاله شون اینجا موندن. مامان و خاله تو یه اتاق خوابیده بودن، منو ایلهان هم قرار بود…

رمان ماهرو پارت ۸۸ 4.4 (108)

۳ دیدگاه
دکتر بعد از معاینه ، واسم چنتا مسکن نوشت و گفت: _خب خودتم دکتری میدونی اینجور چیزا عادیه، امروز و استراحت کن، مسکن ها رو هم بخور رفع میشه..‌. لبخندی…

رمان ماهرو پارت ۸۷ 4.1 (122)

بدون دیدگاه
سعی کردم لبخند مصنوعیم و روی لبام حفظ کنم. با همون لبخند با همه احوال پرسی کردم و برای تعویض لباسم به اتاق پناه آوردم. زیر دلم درد میکرد. با…

رمان ماهرو پارت 86 4.3 (115)

۱ دیدگاه
اب دهانم و با صدا قورت دادم که دوباره ادامه داد. _من شوهرتم! برم گردوند و دستش و تو موهام فرو برد و دوباره سرش و تو گردنم فرو کرد.…

رمان ماهرو پارت ۸۵ 4.3 (159)

۱ دیدگاه
    در خونه و باز کردم. ایلهان وارد حیاط شد و به طرف خونه اومد. لبخندی زدم و گفتم: _خوش اومدی…     بهم که رسید، پاکت دستش و…

رمان ماهرو پارت ۸۳ 4 (83)

۱ دیدگاه
    بعد از کمی موندن، بالاخره بلند شدیم و به خونه برگشتیم. مامان و خاله دراز کشیده بودن. ماهان و هاله هم سرشون تو گوشی هاشون بود.    …