رمان ماهرو پارت ۵۴ 4.5 (97)

۴ دیدگاه
      _امروزم اومدم تا ببینم تکلیف چیه…     اقای مجد ،دستی به ته ریشش کشید و گفت: _والا منم هر چقدر پیگیرت شدم، چیزی عایدم نشد، مجبور…

رمان ماهرو پارت ۵۲ 4.3 (104)

۵ دیدگاه
      بعد از جمع و جور کردن وسایل ها، خاموش کردن آتیش ، راه افتادیم‌.     میدونستم نزدیک خونه خاله ایم…. _اگه میخوای یه سر به خاله…

رمان ماهرو پارت ۵۱ 4.4 (86)

۱ دیدگاه
      بعد اینکه چاییمون و خوردیم، ماهرو از داخل کیفش گوشیش و بیرون اورد و گفت: _بیا عکس بگیریم این  لحظه و هم ثبت کنیم!     زیاد…

رمان ماهرو پارت ۵۰ 4.4 (104)

۳ دیدگاه
          ایلهان دوباره ساکت زل زده بود بهم…     خسته شده بودم. از این همه نا امیدی…. دلم میخواست ایلهان همیشه تو اوج باشه… همون…

رمان ماهرو پارت ۴۸ 4.5 (58)

۱ دیدگاه
      از بیمارستان بیرون اومدم. گوشیم و از داخل کیفم بیرون آوردم و ساعت و نگاه کردم. ساعت ۳:۲۰ عصر بود.     ماشینم و از پارکینگ برداشتم…

رمان ماهرو پارت ۴۶ 4.6 (73)

۲ دیدگاه
      _چرا نمی‌خوری ؟!     ایلهان سرش و بلند کرد و غمگین نگاهم کرد. فهمیدم دلش هنوز مثل اول گرفته… با نگاه غمگینی بهش خیره شدم گفتم:…

رمان ماهرو پارت ۴۴ 4.4 (71)

۳ دیدگاه
    حاضر شدم و خواستم از خونه بیرون بیام ، که با به یاد اوردن چیزی متوقف شدم.   کم کم لبخندی روی لبام نشست.   سری راهم و…

رمان ماهرو پارت ۴۲ 4.3 (85)

۱ دیدگاه
      از بین لباس های مونده ام خونه خاله، یه دست لباس راحتی برداشتم و پوشیدم. گوشیم و هم برداشتم و به ماهان زنگ زدم. بعد از چند…