رمان ماهرو پارت ۵۴

4.5
(97)

 

 

 

_امروزم اومدم تا ببینم تکلیف چیه…

 

 

اقای مجد ،دستی به ته ریشش کشید و گفت:

_والا منم هر چقدر پیگیرت شدم، چیزی عایدم نشد، مجبور شدم یک نفر و استخدام کنم.

 

 

اه از نهادم بلند شد.

 

 

دوباره به حرف اومد.

_اما اگه یه خورده صبر کنی، حدود یک ماهه دیگه ، مدیر بخش تولید بازنشسته میشه…

ماه اخر کارشه…

تو به جاش بیا سر کار…

 

 

خوشحال از اقای مجد تشکر کردم و بعد از یکم موندن، اتاقش و ترک کردم.

 

 

خدا رو زیر لب شکر کردم.

به کار بهتر از کار قبلیم پیدا کرده بودم.

با خنده شرکت و ترک کردم.

 

 

بی هدف تو خیابون ها رانندگی میکردم.

یهو یاد یه چیزی افتادم.

طلاق!

من از فرشته طلاق نگرفته بودم!

 

 

 

یه حسی از ته دلم می گفت طلاق نگیرم.

اما غرورم داد میزد بیشتر از این خودم و خورد نکنم.

 

 

از یک طرف یه ندایی می گفت کی میخوای ماهرو رو طلاق بدی؟!

 

 

 

کلافه ماشین و گوشه ای نگه داشتم.

کمی فکر کردم.

تصمیمم و گرفتم‌.

هر چه زودتر درخواست طلاق می‌دادم..

 

 

با این فکر ماشین و به راه انداختم.

به ساعت مچیم نگاه کردم.

ساعت ۱۲ ظهر بود.

 

 

تو یک حرکت…

بی دلیل و معنی‌…

به طرف بیمارستانی که ماهرو کار میکرد رفتم.

 

 

ماشین و پارک کردم و وارد بیمارستان شدم.

به طرف بخشی رفتم که ماهرو بود‌.

 

 

میدونستم تایم ناهارشه…

تقه ای به در زدم و داخل شدم.

 

 

اولش با تعجب نگاه کرد اما بعدش بلند شد پو گفت:

_ااا ایلهان؟

اینجا چیکار میکنی؟!

 

 

 

به پاکت های پیتزایی که گرفته بودم اشاره کردم و گفتم:

_اومدم ناهار و با هم دیگه بخوریم….

 

 

ماهرو خندید و گفت:

_حالا نمیشد غذای سالم بگیری؟

فست فود اخه؟!

 

 

چشم غره ای رفتم و گفتم:

_اوففف تروخدا همین الان باز دکتر نشو…

بیا بخوریم که من خیلی گشنه ام…

 

 

 

هر دو با هم ناهار خوردیم.

گاهی ماهرو شوخی های خنده داری میکرد و باعث میشد خنده ام بگیره….

 

 

با اینکه تو اتاق بیمارستان بود، اما خوش گذشت.

بعد از کمی موندن، وقتی شیفت ماهرو شروع شد، بلند شدم و بعد از خداحافظی بیمارستان و ترک کردم.

 

 

یه حسی از درونم فریاد میزد.

چرا رفتی پیشش ؟!

مگه تو نمیخواستی طلاقش بدی؟!

 

 

جوابی واسش نداشتم‌.

درسته عاشق ماهرو نیستم‌.

درسته هنوز اون فرشته لعنتی و خیانت کار تو ذهنم جولان میده..‌‌.

 

 

اما یه چیزی مانعم میشه….

نمیدونم چیه…

 

 

کلافه افکارم و پس زدم و مشغول رانندگی شدم.

به طرف خونه رفتم.

 

 

با رسیدنم، ماشین و پارک کردم و داخل شدم.

مامان به استقبالم اومد.

با خوشرویی بغلش کردم.

 

 

بعدش به اتاقم رفتم و روی تخت دراز کشیدم.

 

 

اونقدر بیکار بودم و روی تخت این شونه و اون شونه شدم که نفهمیدم کی خوابم برد….

 

 

 

کش و قوسی به بدنم دادم و بلند شدم نشستم.

اتاق تاریک بود.

دنبال گوشیم گشتم و بعد از کمی جست و جو، زیر بالشتم پیداش کردم.

 

 

روشنش کردم.

نور صفحه چشمم و زد، اما خیلی زود به نور عادت کردم.

به ساعت گوشی خیره شدم.

با دیدن شاعت ابروهام بالا پرید.

ساعت ۲۲:۴۵ و نشون میداد.

یعنی تا این موقع خوابیده بودم؟!

 

 

متعجب بلند شدم و از اتاق بیرون اومدم.

کسی تو پذیرایی و آشپزخانه نبود.

 

 

تنها میز کوچیکی چیده شده بود.

حدس زدم مامان واسه من حاضر کرده و خودش خوابیده…‌

 

 

واسه خودم غذا کشیدم و مشغول خوردن شدم‌‌.

تموم که شد سفره رو جمع کردم و رفتم تو پذیرایی…

روی مبل روبه روی تی وی نشستم و تی وی و روشن کردم‌.

بی هدف کانال ها رو رد می‌کردم.

 

 

 

با صدای پیامک گوشیم، بیخیال تی وی شدم و گوشیم و از جیب شلوارم بیرون اوردم و روشنش کردم.

 

 

یک پیام از طرف همراه اول بود.

کلافه خواستم گوشی و خاموش کنم اما منصرف شدم.

وارد پی وی ماهرو شدم و تایپ کردم‌.

امشب نیومدی ؟؛

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 97

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان سایه_به_سایه 4.2 (12)

بدون دیدگاه
    خلاصه: لادن دختر یه خانواده‌ی سنتی و خوشنام محله‌ی زندگیشه که به‌واسطه‌ی رشته‌ی پرستاری و کمک‌هاش به اطرافیان، نظر مثبت تمام اقوام و همسایه‌ها رو جلب کرده و…

دانلود رمان آن شب 4.4 (14)

بدون دیدگاه
          خلاصه: ماهین در شبی که برادرش قراره از سفرِ کاری برگرده به خونه‌اش میره تا قبل از اومدنش خونه‌شو مرتب کنه و براش آشپزی کنه،…

دانلود رمان سالاد سزار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
خلاصه: عسل دختر پرشروشوری و جسوری که با دوستش طرح دوستی با پسرهای پولدار میریزه و خرجشو در میاره….   عسل دوست بچه مثبتی داره به نام الهام که پسرخاله…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
فاطمه خانوم
5 ماه قبل

همراه اول به ایلهان رمان ماهرو هم پیام میده😂😂پس ما تنها نیستیم😎

فاطمه خانوم
5 ماه قبل

فرشته کدوم گوریه😏😏

فاطمه خانوم
5 ماه قبل

راستی نفهمیدیم ماجرا اون خون و آزمایشگاه چیشد

آخرین ویرایش 5 ماه قبل توسط فاطمه خانوم
rana
پاسخ به  فاطمه خانوم
5 ماه قبل

آره ،منم یادم رفته بود این جریانو

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x