رمان آبی به رنگ احساس من پارت 5 4.5 (14)

۱ دیدگاه
زیر گوشم گفت :فدای خنده هات بشم..خانمی..نوکرتم.. رو دستاش بلندم کرد..دستامو دور گردنش حلقه کردم..داشت می رفت سمت اتاق خواب.. با لبخند گفتم :پس شام چی؟!.. با لبخند جذابی نگام…

رمان آبی به رنگ احساس من پارت 3 4.4 (24)

بدون دیدگاه
جواب نمی دادم..فقط نگاهش می کردم..با نگاهم می گفتم اره..دارم دیوونه میشم.. –من هم همینطور..بی قرارتم..بی تابتم..خوابو از چشمام گرفتی..کلافه م کردی..داری دیوونه م می کنی بهار..چرا؟!.. لال شده بودم..هیچی…