رمان گل گازانیا پارت ۲۶ 4.2 (115)

۱ دیدگاه
  گُـــلـــِ گــازانـــ🍃ـــیـــا: #پارت‌نود     بازویش را گرفت. – نمی‌شنوی میگم لباس منو اتو کن؟   – خب من مسئول اتوی لباس شما نیستم، اما فرهام چرا… یعنی من…

رمان گل گازانیا پارت ۲۵ 4.4 (128)

۱ دیدگاه
  گُـــلـــِ گــازانـــ🍃ـــیـــا: #پارت‌هشتاد‌وهفت     دستی به چشمهایش کشید و سوی در حمام رفت. تقه‌ی آرامی به در زد. – غزل بیا بیرون ببینم.     غزل لبش را…

رمان گل گازانیا پارت ۲۴ 4.3 (129)

۱ دیدگاه
  گُـــلـــِ گــازانـــ🍃ـــیـــا: #پارت‌هشتاد‌وچهار       غزل با ناراحتی زمزمه کرد. – من متوجه نیستم منظورتون چیه!     – منظور من واضحه… غزل تو چه بخوای چه نخوای،…

رمان گل گازانیا پارت ۲۳ 4.2 (104)

۲ دیدگاه
  گُـــلـــِ گــازانـــ🍃ـــیـــا: #پارت‌هفتاد‌وهشت     با لبخند فاصله گرفت.   – دستمو میگیری، باهم میریم بیرون… حوصله ندارم دوباره با عموت دعوا کنم. اوکی؟     سری تکان داد.…

رمان گل گازانیا پارت 21 4.3 (128)

۱ دیدگاه
  #پارت‌هفتاد‌وسه       فرید با لبخند از جایش بلند شد. – ممنونم ازت… من برم کم‌کم، توهم خسته‌ای!   فرناز خمیازه کشید. – می‌خوام بگم نیستم، اما خمیازه…

رمان گل گازانیا پارت ۱۹ 4.5 (133)

۲ دیدگاه
گُـــلـــِ گــازانـــ🍃ـــیـــا: #پارت‌شصت‌وهفت       دستی را روی پیشانیش حس کرد و همانگونه که سرفه میکرد، در جایش نشست.     چشمهایش را مالید و به غزل نگاه کرد.…

رمان گل گازانیا پارت ۱۸ 4.2 (132)

۱ دیدگاه
  #پارت‌شصت‌و‌چهار     با لبخند جلوتر رفت و سینی را گذاشت. – بیایید.. اینو اول بخورید.   نگاهی به دمنوش انداخت و قلپ کوچکی گرفت. سری تکان داد. –…

رمان گل گازانیا پارت ۱۵ 4.3 (132)

۱ دیدگاه
    #پارت‌پنجاه‌وسه     نصف شبی بازیش گرفته بود! با خودش مدام می‌خندید.     وقتی متوجه شد غزل دارد کم کم هوشیار میشود، فاصله گرفت و اخم لب…

رمان گل گازانیا پارت ۱۴ 4.4 (122)

۲ دیدگاه
    #پارت‌چهل‌و‌نه     بهناز که مطمئن شد فرید آرام است، دستگیره‌ی در را پایین کشید.     قبل از فرید داخل رفت. نگاهش را درون اتاق چرخاند و…

رمان گل گازانیا پارت ۱۳ 4.3 (112)

۲ دیدگاه
  #پارت‌چهل‌و‌پنج     لبخندش را فرو خورده و بعد از کمی مکث، به سوی بهناز خانم برگشت. – بهناز خانم… جواب ندادن.     بهناز شانه بالا انداخت و…

رمان گل گازانیا پارت ۱۲ 4.2 (142)

۴ دیدگاه
    #پارت‌چهل‌ویک     دستش را به سوی غزل دراز کرد. – پیشرفت کنی؟ وای دختر چقدر خندیدم.   چند ثانیه بعد، قهقهه‌اش را پایان داد اما هنوز لبخندی…