رمان شوکا پارت ۱۳۲

۱ دیدگاه
    🤍🤍🤍🤍   از روی کنجکاوی زیرچشمی به دو مرد کت‌وشلواری دیگری که بالای سرش ایستاده بودند و دو زنی که دوطرفش نشسته بودند نگاه کردم‌، با آن نگاه‌های…

رمان شوکا پارت ۱۳۳

۱ دیدگاه
    آرام نزدیکش شدم و کنارش نشستم. انگار که آدم نبودم، حتی در مقابلم پلک هم نزد.   نفس عمیقی کشیدم تا محکم باشم. نشکنم و زیر گریه نزنم…

رمان شوکا پارت ۱۳۱

۱ دیدگاه
    لبخندی زدم و سرم را کمی عقب بردم تا بتوانم گردنش را ببوسم. کودکی، شیرین‌ترین دوران زندگی بود. دقیقاً آن قسمتی که شیرینش می‌کرد، از دو عالم فارغ…

رمان شوکا پارت ۱۳۰

۲ دیدگاه
      یکی از چشم‌هایش را با شیطنت باز کرد و خندید. – من بین دوتا عشق‌های زندگیم نمی‌تونم فرق بذارم.   پیراهنم را روی تاجِ تخت دونفره انداختم…
رمان شوکا

رمان شوکا پارت ۱۲۹

۱ دیدگاه
    تمام آنچه که باید را از همین چند کلمه فهمیدم. آهو راست می‌گفت، او به چیزهایی فکر می‌کرد که من حتی ذهنم به سمتشان خطور نکرده بود.  …
رمان شوکا

رمان شوکا پارت ۱۲۸

۱ دیدگاه
ته بود؟ بیشتر از صدبار. همانطور که با چشم بسته با موهای سینه‌اش بازی می‌کردم لب زدم. – گفتی، خیلی زیاد… حتی لبخندش را بدون دیدن صورتش می‌توانستم حس کنم،…
رمان شوکا

رمان شوکا پارت ۱۲۷

۲ دیدگاه
      نمی‌دانم این همه حس منفی از کجا به دلم سرازیر شد. قطره‌های درشت اشک را تند‌تند پاک کردم و گفتم: – نمی‌دونم. یه جوری شدی امروز. گفتم…
رمان شوکا

رمان شوکا پارت ۱۲۶

بدون دیدگاه
    عینکش را از روی چشم برداشت و در سکوت نگاهم کرد. بهت چشم‌هایش بیشتر ناراحتم می‌کرد. انگار که من گناهکار بودم. – این حرف‌ها چیه؟ لااله‌الی‌الله. فکر می‌کردم…
رمان شوکا

رمان شوکا پارت ۱۲۵

  🤍   – حلوا و خرماها رو بده من پخش کنم، بریم کم‌کم. آسمون ناآرومه، الانه که بارون بگیره.   جفت سینی‌ها را دستش دادم و سر تکان دادم.…
رمان شوکا

رمان شوکا پارت ۱۲۴

۴ دیدگاه
    🤍🤍🤍🤍   قطره اشک از چشم‌هایش چکید و با دست سریع پاکش کرد. حتی دیگر دانشگاه هم نمی‌رفت، می‌دانستم یاسر اجازه نمی‌دهد. چه ماه‌های اول، چه حالا که…
رمان شوکا

رمان شوکا پارت ۱۲۳

۲ دیدگاه
      ” آهو ”   ضربه‌ی آرامی به در حمام زدم و معترض صدایش کردم. – یاسین! گیر کردی اون تو؟!   به جای جواب، در حمام را…
رمان شوکا

رمان شوکا پارت ۱۲۲

۲ دیدگاه
  ن دورش چرخیدم و برای اطمینان‌خاطر گفتم: – بهتره عاقل باشی. دیدی که سر به نیست کردنت برام مثل آبِ خوردنه. ولت می‌کنم بری پی زندگی‌ت. تا الان که…
رمان شوکا

رمان شوکا پارت ۱۲۱

۳ دیدگاه
      هجوم یک‌دفعه‌ی پدر و مادرم و پشت‌بندش یاسر و نرگس به داخل اتاق، فرصت جواب دادن را گرفت.   همه با چهره‌‌هایی ترسیده و خواب‌آلود. با آن…
رمان شوکا

رمان شوکا پارت ۱۲۰

بدون دیدگاه
      بوسه‌ی کش‌دارمان پر احساس در حال پیشروی بود که ناگهان چشم‌های آهو گشاد شد و تند دست روی سینه‌ام گذاشت و به عقب هولم داد. – وای…
رمان شوکا

رمان شوکا پارت ۱۱۹

۱ دیدگاه
      بچه‌تر از آنی بود که زورش به من بچربد. تنها قدرتش پول بود، آن هم ثروتی که برای ریالی از آن زحمت نکشیده بود. – کاری نکن…