رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 45 4.2 (9)

۲ دیدگاه
  بهادر فورا طعنه‌ی آبدار معین را گرفت. -خدا رحمتش کنه! مجیدتون هم خیلی آقاست ولی..‌. گفت و لنگه‌ی در را تا انتها گشود و با دست به کوچه‌ی تاریک…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 44 4.9 (9)

۲ دیدگاه
  این بار جدی تر تشر زد. -خانمِ رعنا! اجازه میدی؟ رعنا فورا سر پایین انداخت… -با بهادر بودم… شانه هایش از انقباض درآمد. گوش شیطان کر انگار که  بالاخره…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 43 3.6 (8)

۵ دیدگاه
    اصلا از این چیزها بهانه در نمی آمد و تنها خودش بود که بیشتر سنگ روی یخ می‌شد. -فرمایش… زنگ را فشار نداده انگشتش را عقب کشید و…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 42 4.4 (11)

۲ دیدگاه
  بیشتر از این اصرار می‌کرد این بار با خودش دست به یقه می‌شد. -رعنا دیگه! در حال خودش نبود وگرنه که امکان نداشت اسم دخترک خیره سر را پیش…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 41 4.5 (10)

بدون دیدگاه
  -حرف حقه داداش…. صدای ضعیفی از دورتر شنیده شد و سیامک ادامه داد. -حرف ممدم همینه! این بار دیگر خبری از اعتراض ممد هم نبود. معین یک بار دیگر…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 40 4.9 (7)

۳ دیدگاه
  – به خدا نفهمیدم تا اینجا  چطوری اومدم رعنا با دهان باز نفس می‌کشید و دیگر قدرت جواب دادن نداشت. -خوبی دیگه؟ ها؟ چرا حرف نمیزنی پس؟ نمی‌توانست آغوش…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 39 4.4 (9)

۲ دیدگاه
  سیامک بریده بریده جواب داد: -خواستم خاطرش جمع باشه که ما امین ناموسیم و این صحبتا… رعنا ترسیده و کلافه نگاهی به در انداخت. این جا ماندن جایز نبود.…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 38 4.4 (7)

۴ دیدگاه
    رعنا که چشم تنگ کرد و یک قدم دیگر به در نزدیک شد بار دیگر صدای کلید شانه هایش را پراند. -یا امام حسین. صدای کلیده … گفت…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 37 4.9 (13)

۳ دیدگاه
  -الووووو! این پیام بعدی بود که به گوشی‌اش رسید. گوشی را برداشت و در حالی که سعی میکرد به تکه‌ی پارچه و ربط آن به معین و صد البته…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 36 4.1 (8)

۴ دیدگاه
  آسیه نرم به گونه کوبید. -صلوات بفرستید جون مامان…بیا برو بشین مادر…از داداشت هم به دل نگیر …نگرانه… -نگرانه چی؟ بچه صغیره مگه رعنا؟ حتما کاری داشته رفته بیرون……
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 35 4.5 (10)

۱ دیدگاه
  نگاهش را از پدرش گرفت و به مجیدی داد که با صورت سرخ شده مرضیه را که بر سر راهش ایستاده بود کنار زد و خودش را به معین…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 34 4.3 (10)

۲ دیدگاه
  رعنا جوری سرش را بالا گرفت که گردنش تقی صدا داد. -م…مجید… -آره دیگه…حاج مجیدمون… خواست چیز دیگری بگوید و اصلا از مهمان نوازی مسخره‌ی ظاهری‌اش تشکر نکرده برای…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 33 4.3 (10)

۳ دیدگاه
  -بیا برو…بیا برو تا یه کاری دست خودم و خودت ندادم. رعنا چادرش را زیر بغل زد تا زیر دست و پا نپیچد. آنجا بود که چشم معین به…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 32 4.1 (10)

۲ دیدگاه
  با شنیدن صدای سیا بدتر حرصی شد. -دستم بهتون برسه پاره‌اید به ولای علی…حرف آدم تو گوشتون نمیره، نه ؟ -داداش من شرمنده‌تم…ممد مسته‌.‌..تو به دل نگیر‌… -مسته که…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 31 4.5 (8)

۳ دیدگاه
  هاج و واج پرسید. -تا…تاخیری؟ معین بالاخره سرش را از توی گوشی بالا آورد و نیم رخش را به سمت دخترک سرخ شده گرداند. چشمش که به گونه های…