رمان شاهرگ پارت 101

۱ دیدگاه
      بی‌اختیار دستش را از مقابل دهانش برداشت و چشمانش درشت شد. پریسا آمده و منتظر معین نشسته بود‌ . دخترخاله‌ای که به گفته‌ی مرضیه برای معین نشانش…

رمان شاهرگ پارت100

۳ دیدگاه
      رعنا نفهمید چطور خودش را در فضای زیر راه پله مچاله کرد و با یک دست جلوی دهانش را چسبید.   موقعیتش جوری بود که رویش به…

رمان شاهرگ پارت98

۳ دیدگاه
    پرسید و باز از دست رعنا چسبید. -اولش فقط میخواستم مراقبت باشم اما یکم بعدش فهمیدم من حالم باهات خوبه. لطفا حال توام با من خوب باشه! جفتمون…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 97

۱ دیدگاه
      صدای لرزانش اخم نشسته بین ابروهای معین را کمرنگ کرد. -چی رو از کجا بلد بودم؟ دخترک تازه سؤالش را به خاطر آورد. -صیغه‌ی نود و نه…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 96

۲ دیدگاه
    -این چیزارو از کجا بلد بودین؟ معین ابرو بالا انداخته نیم‌نگاهی حواله‌ی صورت زنی کرد که شبیه دخترهای چهارده ساله از شرم سرخ شده بود. -بلد بودم دیگه!…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت95

۱ دیدگاه
    زن بیچاره مفهوم سر و ته را گم کرده بود. معین ساعدش را فشرد. -یعنی اون دنیام دست از سرت برنمیدارم! وا بده حالا…. -انشالله که این اره…

رمان شاهرگ پارت94

۵ دیدگاه
    -مشکل کجاست، دخترم؟ والا ما تا دیدیم همه‌ی خانما مشتاقن برای عقد دائم… یعنی شما دوست داری صیغه بشی؟   نگاه گیج و گنگش را دوباره به محضر…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت93

۴ دیدگاه
    با ناباوری به سمت اتاق چرخید. هنوز حرف معین را پیش خودش حلاجی نکرده بود. -ها؟ -ویندوزت پرید چرا؟ میگم برو شناسنامه تو بردار بیا… -شناسنامه؟ شناسنامه برای…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 92

۵ دیدگاه
  • -صدای چی بود؟ لحن آسیه آنقدر تند و سؤالش پر از شَک بود که زن بیچاره همان اندک زبان جواب دادنش هم لال شده و درجا به کامش…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 91

۲ دیدگاه
  خسته بود. از همه‌ی درد به دل کشیدن‌ها و دم نزدن‌ها به اندازه‌ی تمام عمرش خسته بود. از همسری تحمیلی که جز برای بغل خوابی هیچ‌گاه حتی اسمش را…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 90

۳ دیدگاه
    -کاش مست بودی! اونوقت میذاشتم به پای مستی! معین انگشتش را به زیر چانه‌ی دخترک فرستاد و صورتش را نرم بالا کشید. بعد در حالی که چشمانش را…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 89

۳ دیدگاه
  -خلاصه تو حساب باش که همه‌ی اینا موقته، خانم جون. حاجی خاستگار دست به نقد داره برات. این دفعه بخوای شلنگ تخته بندازی و از اون پسر بی‌عقل من…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 88

۲ دیدگاه
    -من اینجا بمون نیستم، معین! -غلط میکنی! گفت و با توقف آسانسور دست دخترک را گرفت و داخل راهرو کشید. -حقته! خونته…بی خود میکنی بمون نیستی! می‌برم واحد…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 87

۲ دیدگاه
    آسیه وسط حرفش پرید: -البته که خودش مقصر بوده، حاجی . اینم بگو. خب بچه‌م غیرتیه. رگ غیرتش زده بالا نتونسته جلوی‌‌‌… -آسیه خانم اگه نمیتونی ساکت بمونی…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 86

۳ دیدگاه
  •-خوبه خوبه. قسمت خدا رو پای بچه‌ی من ننویس. همه‌چی خواست خدا بود‌. استغفرلله مگه میشه به جنگ خدا رفت؟ جوون رعنای من رفت مگه من ‌کاری از دستم…