رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 34 4.3 (10)

۲ دیدگاه
  رعنا جوری سرش را بالا گرفت که گردنش تقی صدا داد. -م…مجید… -آره دیگه…حاج مجیدمون… خواست چیز دیگری بگوید و اصلا از مهمان نوازی مسخره‌ی ظاهری‌اش تشکر نکرده برای…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 33 4.3 (10)

۳ دیدگاه
  -بیا برو…بیا برو تا یه کاری دست خودم و خودت ندادم. رعنا چادرش را زیر بغل زد تا زیر دست و پا نپیچد. آنجا بود که چشم معین به…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 32 4.1 (10)

۲ دیدگاه
  با شنیدن صدای سیا بدتر حرصی شد. -دستم بهتون برسه پاره‌اید به ولای علی…حرف آدم تو گوشتون نمیره، نه ؟ -داداش من شرمنده‌تم…ممد مسته‌.‌..تو به دل نگیر‌… -مسته که…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 31 4.5 (8)

۳ دیدگاه
  هاج و واج پرسید. -تا…تاخیری؟ معین بالاخره سرش را از توی گوشی بالا آورد و نیم رخش را به سمت دخترک سرخ شده گرداند. چشمش که به گونه های…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 29 4.6 (12)

۲ دیدگاه
  بعد ساعتش را پیش چشمش بالا گرفت و پچ زد: -راستی رعنا. من خیلی وقته اینجا درست حسابی زندگی نمیکنم آمارش از دستم درومده تو که هنوز اینجایی مجید…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 28 4.6 (12)

۲ دیدگاه
  نگاه دلخور رعنا که کش آمد معین سر جنباند. -ها؟ چیه؟ نمیخواستی بری مگه؟ به سلامت دیگه. به سلامت… گفت و پشت سر رعنا در را نیمه بسته کرد.…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 27 4.1 (10)

۲ دیدگاه
  _اگه هم که خودت میخاری که اون کلا بحثش جداست. چشم های رعنا درشت شد. مردک ذره‌ای شرم و حیا در هیچ کجای وجودش پیدا نمیشد. _آقا معین؟ _چیه؟…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 26 4.5 (10)

۳ دیدگاه
  در آستانه ی در ایستاد و نالید. _آقا سید معین… عمدی نگفته بود اما با شدت زبانش را گاز گرفت. انگار تازه به خاطرش رسید که درست همان چیزی…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت ۲۵ 4.4 (11)

۱ دیدگاه
  با صدای تقی که از اتاق خواب به گوش رسید حرف مجید نیمه کاره در دهانش رها شد و برای لحظاتی به رعنا که فاصله‌ای تا قطع شدن کامل…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت ۲۴ 4.2 (13)

۳ دیدگاه
  رعنا چادرش را جلو کشید.   -چمدونه…   گفت و قبل از آن که مجید چیز دیگری بپرسد ادامه داد.   -یه سری لباس لازم دارم ببرم طبقه‌‌ی پایین…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت ۲۳ 3.8 (10)

۲ دیدگاه
  رعنا وسط گریه خندید. زن عجیبی بود. یک نمونه‌ی نادر که معین نظیرش را در این همه برخوردش با زن های رنگ و وارنگ اطرافش به هیچ عنوان نداشت.…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت ۲۲ 4.4 (15)

۲ دیدگاه
  ابروهای معین در هم رفت.   _نه؟   بغض تا بیخ گلوی رعنا بالا آمده بود. این آقازاده هم عجب دل خوشی داشت. دختر بیچاره اگر چاره داشت که…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت ۲۱ 4.2 (12)

بدون دیدگاه
  _من ..من چیزه…   با افتادن طره‌ای از آبشار موها انگار تازه متوجه برهنگی سرش شده باشد حرف در دهانش نصفه ماند.   _ای وای!   این بار بی…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت ۲۰ 4.4 (8)

۲ دیدگاه
  _من چقد بدم تو اون شیرت و هربار حلال و حرومش نکنی به ما آخه، حاج خانوم…   آسیه در ورودی راهرو ایستاد .   _نرو دردت به سرم.…