رمان شقایق پارت آخر 3.5 (22)

۵ دیدگاه
  تعادل روحی نداشت، از دست دادن جوون غم سنگینیه،سرمو به معنی آره چند بار تکون دادم،خوشحال شد، برق خوشحالی رو تو چشماش دیدم،با ذوق گفت: الان شروع میکنی؟ قرآن…

رمان شقایق پارت 10 3.9 (11)

۲ دیدگاه
… نزدیک دو ماه گذشت ودیماه بود وچند روز مونده بود به محرم،جوونا داشتن خونه وحیاط رو برای محرم آماده میکردن،با این که ازایلیا خبر نداشتم یا شاید یه قسمت…

رمان شقایق پارت 9 4.5 (11)

بدون دیدگاه
از عصبانیت جیغ کشیدم: خفه شو.حرومزاده تویی نه ایلیای من. وبه صورتش تف انداختم،جوی خون روی صورتش راه گرفت.چشماش به خون نشست با یه حرکت روسری وبلوزمو با هم از…

رمان شقایق پارت 8 4.4 (11)

بدون دیدگاه
  یاد سفارش زکیه خانوم افتادم موقع خداحافظی که در گوشم گفت: خدا حاجت دلهای شکسته رو زودتر میده وقتی رفتی حرم واسه سلامتی شوهرم دعا کن. یادمه چند سال…

رمان شقایق پارت 7 3.8 (16)

بدون دیدگاه
  به چمدون های بسته شده کنار اتاقم نگاه میکردم، تنها باری رو که خودم بهش اضافه کردم فال حافظی بود که ایلیا برام خریده بود؛البته مامان قرآنی رو که…

رمان شقایق پارت 6 4.4 (5)

بدون دیدگاه
  از جام بلند شدم وبعد از اینکه لباسمو عوض کردم رو تخت خوابم مستقر شدم وبعد از کمی فکر کردن به خواب عمیقی فرو رفتم… …..به سختی توی جام…

رمان شقایق پارت 5 4.6 (10)

بدون دیدگاه
  سرشو انداخت پایین: راستش از اونشب که داداشت مهمونی داشت هرکاری کردم نتونستم به ایلیا فکر نکنم. بقیه حرفاشو نشنیدم؛ایلیا سهم من بود ومن عادت به از خود گذشتگی…

رمان شقایق پارت 4 4.7 (13)

بدون دیدگاه
ابروهام به نشونه تعجب بالا رفت،از جاش بلند شد: اگه خواستی بری آب گرم همین توی روستا کنار امام زادست من دم در منتظر کیوان وعادلم اگه خواستی خودم میبرمت…

رمان شقایق پارت 3 4.5 (8)

بدون دیدگاه
  لبامو دادم جلو: کیوان، سمایی رو بیشتر از من دوست داره چشمای ریحانه گرد شد: ها! به صورتش نگاه کردم: میخواد امشب با اونا بره جنگل تا پس فردا…

رمان شقایق پارت 2 4.4 (10)

۱ دیدگاه
  تا خواستم دفترو بگیرم دستشو عقب کشید وگفت: منظورت چیه؟ فکر کنم اونم برداشت الهه رو از حرفام کرد.با صدای آرومی گفتم: هیچی.ودفترو گرفتم،هرچند کمی محکم چسبیده بود اما…

رمان شقایق پارت 1 4.1 (20)

بدون دیدگاه
  رمان شقایق نویسنده : دل آرا دشت بهشت ژانر : عاشقانه   فصل اول: شکل گیری احساسم بچه ها همه پشت پنجره رو به حیاط جمع شده بودن ومن…