رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 884 سال پیش۵۵ دیدگاه _ قضاوت اشتباه و حکم ناعادلانه هم درخور پادشاهی که همیشه به خِرد و عادل بودن معرف هست نیست سرورم. _ دوشیزه الیس میدونم که الان شما به خاطره…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 874 سال پیش۱۴ دیدگاه _ کیی وقتی تازه از خواب بیدار شده وچشم هاش رو باز کرده اول لگد میزنه بعد به اطرافش نگاه میکنه؟! اصلا میدونی اونجا پای من.. از خجالت جیغی…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 864 سال پیش۲ دیدگاه نگاهی به ساعت میکنم. دکتر تا الان باید به اینجا می امد اما کمی دیر کرده بود. به ارومی دستم رو از داخل دست های دنیل بیرون میارم و…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 854 سال پیش۱۳ دیدگاه _ میدونستی اتش سوزی که داخل اسطبل اسب ها رخ داده بود به دستور شاهزاده رونالد انجام شده بود؟! با تعجب به سمت دیوید برمیگردم و میگم : چرا…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 845 سال پیش۱۳ دیدگاه من: من هم میخوام در این دادگاه شرکت کنم. _ بهتره که این کار رو نکنی! بعد از اینکه جرایم بانو الکساندرا و دخترش مشخص بشه معلوم نیست اونها…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 835 سال پیش۴ دیدگاه با پوزخند به سمتم میاد و میگه : _ بالاخره هم رو ملاقات کردیم در حالی که بدن سرد دنیل رو بیشتر به خودم میفشردم با لحن ترسیده ای…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 825 سال پیش۷ دیدگاه یکی از وزرا قدمی پیش میزاره و با خشم کنترل شده ای رو به ملکه میگه : بانوی من چطور میتونین این دختری رو که سال ها از قصر…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 815 سال پیش۷ دیدگاه _ هیچ کاری لازم نیست انجام بدی. من: چی ؟ منظورتون چیه بانوی من؟ _ منظورم واضح نبود؟!من نمیخوام بدنت رو بازرسی کنم. من: اما ..اما .. _ تو…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 805 سال پیش۶ دیدگاه من: اما الکساندرا عمه تو و خواهر پادشاه به حساب میاد. این برای تو و پدرت سخت نیست که یکی از اعضای خانوادتون رو به مرگ محکوم کنید؟! دیوید…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 795 سال پیش۶ دیدگاه من : اگه اون دون نفر چهره من رو میدیدن دیگه نمیشد جلوی شایعاتی که توی قصر پخش میشد رو بگیریم و تو دردسر می افتادیم . – چه…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 785 سال پیش۳ دیدگاه پارت اصلاح شد صدای پچ پچ کردنشون رو میشنیدم اما برام مهم نبود. فارغ از همه آدم هایی که اونجا بودن دستم رو دور بدن دیوید حلقه میکنم…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 785 سال پیش۳ دیدگاه اب رو باز میکنم و شروع به شستن لب هام و صورتم میکنم. حس اینکه همچین ادم کثیفی لب های من رو بوسیده داشت دیونم میکرد. انقدر لب هام…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 775 سال پیش۵ دیدگاه دیوید: سربازها در حالی که دست های هر دو نفرمون رو بسته بودن ما رو به سمت اتاق وزیر اعظم میبرن و مجبورمون میکنن که روی زمین زانو بزنیم.…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 765 سال پیش۳ دیدگاه با وحشت به صحنه رو به روم خیره میشم. دیوید شمشیر رو از داخل کتف اون مرد سیاهپوش بیرون میکشه و با لگد اون رو گوشه دیوار پرت میکنه.…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 755 سال پیش۶ دیدگاه _ اما من به یاد نمیارم درمورد این موضوع به تو حرفی زده باشم. من: درسته چیزی نگفتی اما من به طور اتفاقی وقتی داشتی با یکی از افرادت…