یکم که گذشت و آریا رفت ، متین و پگاه اومدن پایین . تا منو دیدن زدن زیر خنده و خیلی خوشحال شدن . متین رو به پگاه گفت…

  سه ماه بعد   با آریا دو نفری وارد سالن دانشگاه شدیم . من دورتر از اون راه میرفتم چون خوشم نمیومد کسی ما رو با هم ببینه .…

  از پشت در سایه آریا معلوم بود که داره با دکتر حرف میزنه . نمیدونم حرفاشون چرا انقد طول کشید . بعد از ده دقیقه آریا بالاخره درو باز…

  ولی هرکاری میکردم دلم آروم نمیشد . نمیدوتم چرا بهش اعتماد کردم . ولی مهم این بود که اون عکس و تابلو های لعنتی رو ازش می‌گرفتم و نابود…

  چند هفته از اون قضیه داشت می‌گذشت . آریا هنوز هیچی به مامانمینا نگفته بود و هی امروز فردا میکرد . آخر سر با هم قرار گذاشتیم که وقتی…

    لبخند غم انگیزی بهش زدم و از جام بلند شدم . _ممنون خانم دکتر ، اگه خواستم بهتون خبر میدم . _باشه عزیزم خوب فکراتو بکن . از…

  *** نشسته بودم رو صندلی آزمایشگاه کنار بیمارستان . با پاهام رو زمین ضرب گرفته بودم . دعا دعا میکردم جواب منفی باشه و به این زودی مهر بدبختی…

  _تو کلا نفوس بد نزنی نمیشه ؟ اگه چیزی نگی همه میگن بنده خدا لال به دنیا اومده . _فعلا بریم پایین تا همسرتون پس نیوفتادن . با هم…

  چشمامو بسته بودم و خودمو زیر پتو قایم کردم . یه ربع بعد آریا با دوتا لیوان بزرگ اومد پیشم ، نشست کنارم رو مبل . دستشو دراز کرد…

  _یعنی منم اینطوری دوست داری ؟ از اینکه آریا خودشو با آش مقایسه میکرد خنده ام اومد . بلند خندیدم . با تعجب گفت : چیشد یهو ؟ سوالم…

  رفتم جلو آینه و برای آخرین بار خودمو برانداز کردم . ظاهرم تقریبا خوب بود . این دفعه عادی رفتم تا مامان بیشتر از این شک نکنه . از…

  با پونه داشتیم می‌رفتیم دانشگاه . از کنار پارک رد میشدیم که گفت : راستی تو تاحالا این پارک نیومدی؟ _نه چطور _عجیبه آخه همه دانشجو هایی که اینجا…

  از خونه زدم بیرون و رفتم سر کوچه . آریا تو ماشینش بود ، تا منو دید دست تکون داد . رفتم سمت ماشین و درو باز کردم .…

  سرمو گذاشتم رو میز و چشمامو بستم . یاد حرف متین میوفتادم که گقت جنازه آریا رو می‌فرسته جلو در خونه وحشتی به تنم افتاد . بیشتر از این…

*** ساعت هفت و چهل و پنج دقیقه بود . کلاسم یه ربع دیگه شروع میشد . یه ماشین گرفتم برای دانشگاه ، وقتی رسیدم زود پیاده شدم و مسیر…