رمان مرواریدی در صدف پارت 130 0 (0)1 دقیقه پیشبدون دیدگاه حس خوبم از دیدن جمله ساده و محبت آمیز پارسا پر کشید و با تأسف لب بهم فشردم. -نمیشه مروارید، با عقلم جور در نمیاد. نمی تونم آرش رو…
رمان مرواریدی در صدف پارت 129 4.3 (45)5 روز پیشبدون دیدگاه3 سری به طرفین تکان داد، انگار که می خواست تصویر آن عکس هایی که از آن ها دم میزد را به فراموشی بسپارد. -پارسا هم هر چی زنگ می…
رمان مرواریدی در صدف پارت 128 4.1 (75)2 هفته پیشبدون دیدگاهپارسا برآشفته از اوضاع پیش آمده دستی به ته ریشش کشید و محکم و تا حدودی کلافه گفت: -مثل اینکه شما نمی خواید حرف های مارو متوجه بشید. اگه از…
رمان مرواریدی در صدف پارت 127 4 (93)4 هفته پیش۱ دیدگاه حاج حسین گفته بود دو شب پیش با دخترک حرف زده است. پس آن گریه و صدای گرفتهِ مروارید می توانست به…
رمان مرواریدی در صدف پارت 126 4.3 (73)4 هفته پیش۲ دیدگاه اثری از مروارید در پذیرایی و آشپزخانه دیده نمیشد، احتمال میداد به حمام رفته است. مزاحمتی برایش ایجاد نکرد و به سمت آشپزخانه پیش رفت و…
رمان مرواریدی در صدف پارت 125 4.2 (99)1 ماه پیش۱ دیدگاه لبانشان نبض میزد. به مانند تنشان، رگ هایشان، سلول هایشان، قلب هایشان … لبانشان ثابت بر روی یکدیگر مانده بود.…
رمان مرواریدی در صدف پارت 124 4.2 (106)1 ماه پیشبدون دیدگاه نمی دانست باید بعد از هفت روز دوری و دلتنگی با کسی که همسرش بود اما در واقع نبود چگونه رفتار…
رمان مرواریدی در صدف پارت 123 4.2 (86)2 ماه پیش۱ دیدگاه به محض نشستن مروارید در کنارش، نفس عمیق نامحسوسی گرفت و زیر لب گفت: -خسته نباشی. دخترک با نگاهی به جمع، نیم نگاهی…
رمان مرواریدی در صدف پارت 122 4.1 (79)2 ماه پیش۱ دیدگاه همراه یکدیگر و با قدم های آرام به سوی هال رفتند. سفره تقریباً چیده شده بود و او صرف نظر کرده از…
رمان مرواریدی در صدف پارت 121 4.1 (90)2 ماه پیش۲ دیدگاه «پارسا» نگاهی گذرا به جعبه شیرینی انداخت و با تک بوقی که زد، درب حیاط توسط آرش کاملا باز…
رمان مرواریدی در صدف پارت 120 4.3 (80)2 ماه پیش۱ دیدگاه آری بعد از مدت ها و دیدن حالت های متفاوت از خودم امشب که حرف از جدایی پیش آمده بود، می توانستم اعتراف…
رمان مرواریدی در صدف پارت 119 4.1 (85)2 ماه پیش۱ دیدگاه اخم هایش همچنان پا برجا ایستاده بود: -نمی دونستی که چی مروارید؟ دختر ۱۶ ساله نبودی که گولت بزنم و…
رمان مرواریدی در صدف پارت 118 4.1 (89)2 ماه پیش۲ دیدگاه شش روزی که در حال کش آمدن بودند، اما تمام شدن؟ نه! در این مدت روز ها را با بی حوصلگی در مؤسسه…
رمان مرواریدی در صدف پارت 117 4.1 (110)2 ماه پیش۳ دیدگاه -می تونم … -فکر نمی کنم بتونی دکمه های پشت سرت رو کامل باز کنی و ممکنه به…
رمان مرواریدی در صدف پارت 116 4 (13)3 ماه پیش۲ دیدگاه چاقو را در ظرف رها کردم و تکیه ام را کاملا به صندلی دادم: -نه ممنون میل ندارم. -چرا اخمات تو همه…