رمان مرواریدی در صدف پارت ۱۰۰ 4.4 (61)7 ماه پیش۲ دیدگاه زبانم قفل بود. قفل این توهین و تحقیرهایی که به ریش من بسته میشد. من پدر و مادر داشتم. از زیر بته به عمل نیامده بودم. اصالت داشتم.…
رمان مرواریدی در صدف پارت ۹۹ 4.6 (56)7 ماه پیش۱ دیدگاه چشم گرفتم. این زن ارزش چشم دوختن نداشت. حتی ارزش اینکه به حرف هایش لحظه ای گوش بسپاری هم را نداشت. معرکه گرفته بود و طوری…
رمان مرواریدی در صدف پارت ۹۸ 4.4 (55)7 ماه پیش۱ دیدگاه برای اولین بار کنجکاوی پارسا خوشایندم نبود. مایل نبودم در مورد جریان دقایقی پیش چیزی بداند. -نه، فقط بیرون هوا سرده … -مروارید ……
رمان مرواریدی در صدف پارت ۹۷ 4.3 (59)7 ماه پیش۱ دیدگاه چرا سایهِ نحس ات از زندگی ام پاک نمی شد؟ چرا این عذابی که خودم به سمتش رفته بودم تمامی نداشت؟ مگر خدا نگفته بود توبه…
رمان مرواریدی در صدف پارت ۹۶ 4.4 (52)7 ماه پیش۲ دیدگاه اسما را کمی روی زانو هایم جا به جا کرده و به بازی ای که در تبلتش مشغول بود، چشم دوختم. -اسما مامان، پای زن دایی…
رمان مرواریدی در صدف پارت ۹۵ 4.5 (51)8 ماه پیشبدون دیدگاه چانه و بازویم را از میان دستانش بیرونش کشیدم و با قدمی که عقب رفتم بی توجه به زمزمه اش گفتم: -پس چرا قصد…
رمان مرواریدی در صدف پارت۹۴ 4.5 (61)8 ماه پیش۱ دیدگاه گفت: -چشم، معذرت می خوام. از کنارش گذشتم و دست بردم کش موهایم را بیرون کشیدم. -حالا هم به تنبیه عمل ناپسندتون…
رمان مرواریدی در صدف پارت ۹۳ 4.6 (47)8 ماه پیشبدون دیدگاه پایم را محکم تر فشرده و زانوهایم را با ارتفاع بیشتری بالا آوردم، اما نتیجه ای که می خواستم به عمل نیامد و آب های…
رمان مرواریدی در صدف پارت ۹۲ 4.6 (45)8 ماه پیشبدون دیدگاه سر به طرفش چرخاندم که در فاصله نزدیک به من ایستاده بود. تک ابرویی بالا انداختم: -تنبیه؟ چشمانش…
رمان مرواریدی در صدف پارت۹۱ 4.3 (59)8 ماه پیشبدون دیدگاه اخمی بر چهره ام نشست. -قبلش بهت هشدار دادم مروارید، گفتم به هیچ عنوان باهاش رو به رو نشو، نگفتم؟ اون وقت وایستادی به حرف هاش گوش…
رمان مرواریدی در صدف پارت ۹۰ 4.3 (55)8 ماه پیش۱ دیدگاه روژان از روی صندلی برخاست و لیوان چای تمام شده اش را زیر شیر آب گرفت. من هم برخاستم. -خدا ازشون نگذره، خبری…
رمان مرواریدی در صدف پارت ۸۹ 4.7 (38)8 ماه پیش۲ دیدگاه -فردا چهارشنبه س و منم حرم شیفتم، بریم بازار هر چی که صلاح می دونی و یا طبق میل دلته هر مقدار که خودت بگی…
رمان مرواریدی در صدف پارت ۸۸ 4.4 (53)8 ماه پیش۲ دیدگاه نگاهم سر خورد روی دست آتل بسته اش. -غریبگی می کنی با من؟ با رفیقت؟ صدای گرم و صمیمی اش باعث تشدید هویدا شدن بغض…
رمان مرواریدی در صدف پارت ۸۷ 4.7 (46)8 ماه پیشبدون دیدگاه آهی از ته دل کشیدم و بغضم را پس فرستادم: -نور چشماش با رفتن مادرم خاموش شد و مثل مرده متحرکی شد که فقط برای…
رمان مرواریدی در صدف پارت ۸۶ 4.6 (50)8 ماه پیشبدون دیدگاه سرش را پایین برد و در گوش مروارید زمزمه کرد: -خوبم مروارید … این جوری نلرز، ببین اتفاقی نیفتاده، به هدفشون نرسیدن. -اگه … اگه…