رمان آهو نیما پارت 1559 دقیقه پیشبدون دیدگاه نباید نقطه ضعف دست حامد می دادم. نباید اجازه می دادم بحث را به جاهایی جز امید بکشاند. – امید کجاست؟! درک نمی کنم چرا دزدیدیش! – جاش خوبه!…
رمان آهو نیما پارت 1542 روز پیش۱ دیدگاه هیچ احساس خوبی نسبت به قسمت دوم جمله اش نداشتم. آنقدر احمق نبودم که نتوانم معنی جمله اش را حدس بزنم، اما خداخدا می کردم حدسم…
رمان آهو نیما پارت 1534 روز پیش۱ دیدگاه اخم های حامد درهم شد. – پس بدون که جز من، یه حیوون دیگه هم تو زندگیت بوده! تنها نگاهش کردم. – یه حیوون که گرچه عمر رابطه ش…
رمان آهو نیما پارت 1521 هفته پیشبدون دیدگاه منظورش را از مزاحم های دورمون فهمیدم… نیما و امید را می گفت… نه می توانستم از حامد بخواهم دهانش را ببندد و نه توانایی شنیدن حرف هایش را…
رمان آوو ونیما پارت 1521 هفته پیشبدون دیدگاه در سکوت نگاهش کردم که ادامه داد: نیما، امید! واقعا تو به چشم شوهر به این دو نفر نگاه کردی؟! مثل همیشه با وقاحت حرف هایش را زده بود!…
رمان آهو نیما پارت 1512 هفته پیش۱ دیدگاه چند قدم دیگر برداشت و درست مقابلم ایستاد. – دلم برات تنگ شده بود! وقتی کسی اظهار دلتنگی می کرد، آدم می گفت دلش تنگ شده است… اگر…
رمان آهو نیما پارت 1502 هفته پیشبدون دیدگاه تنها توانستم یک سؤال بپرسم. – امید کجاست؟! حامد با غیظ خندید. – چه عجله ایه؟! حالا به آقا امیدتون هم می رسیم آهو جان! نگاهم در اطراف چرخید…
رمان آهو نیما پارت 1492 هفته پیش۱ دیدگاه هرچند که هیچ اسمی از او نبردم. همه ی چیزهایی که تصورشان می کردم پنجاه درصد احتمال واقعی بودنشان وجود داشت… به همین دلیل هم نمی خواستم با…
رمان آهو نیما پارت 1483 هفته پیشبدون دیدگاه– پدر آقا امیدت که سینه ی قبرستونه… می مونه مادرشوهرت که خب… راه پیرزن خرفت دوره… منطقی نیست خبردارش کنی! اینکه حامد از همه چیز انقدر دقیق خبر داشت،…
رمان آهو و نیما پارت 1473 هفته پیش۲ دیدگاه دندان هایم را محکم روی هم فشار دادم. – چه ساعتی باید بیام؟! و او که متوجه عصبانیتم شده بود، توجهی به سؤالم نکرد. – پدر و مادرت از…
رمان آهو و نیما پارت ۱۴۶3 هفته پیش۳ دیدگاه درحالیکه قلبم تندتند میزد و صدایم می لرزید با تته پته جوابش را دادم. – آ… آره… آره… هستم… با بیحوصلگی “خب” کشیده ای گفت. – تصمیمت چیه؟! –…
رمان آهو نیما پارت 1454 هفته پیش۱ دیدگاه صدا متعلق به حامد بود… حامدی که خیلی وقت بود حتی یک درصد هم به او فکر نمی کردم! باورش سخت بود، اما حامد امید را دزدیده بود! حامدی…
رمان آهو و نیما پارت1444 هفته پیش۱ دیدگاه تا صبح به امید آنکه خبری از امید شود نتوانستم چشم روی هم بگذارم. و صبح زود با همین امید به شرکت رفتم و در آنجا همانند ماتم…
رمان آهو و نیما پارت 1431 ماه پیش۱ دیدگاهفک مهری خانوم فشرده شد و مامور به او گفت: شما باید همراه ما بیاین کلانتری! مهری خانوم دوباره به تته پته افتاد. – اما… اما من… – تشریف بیارید…
رمان آهو و نیما پارت 1421 ماه پیش۲ دیدگاه انگشت اتهام به سمت خود نیما بود! نیمایی که قرار عروسی اش با شیوا را به هم زده بود! من و امید در شرکت بودیم و با وجود تحقیقاتی…