رمان آهو ونیما پارت ۸۳ 4.4 (62)6 ماه پیش۱ دیدگاه – آوا اینجا بستری شده و ما داریم میریم خونه؟! هیچ معلوم هست تو داری چیکار می کنی نیما؟! اصلا دلت میاد این کار رو بکنی؟! نیما بدون…
رمان آهو ونیما پارت ۸۲ 4.6 (50)6 ماه پیش۱ دیدگاه من چطور باید از نیما دل می کندم؟! یعنی راه دیگری وجود نداشت که حامد دست بردارد؟! قضیه ی آوا را باید چکار می کردم؟! چگونه باید می…
رمان آهو ونیما پارت ۸۱ 4.3 (74)6 ماه پیش۱ دیدگاه حامد لبخند مرموزی زد. – می خواما، اما نمیشه! – یه کاری کن که بشه! گوشه ی چشمانش چین خورد. – اما خود تو هم که نتونستی عزیزم! سؤالی…
رمان آهو ونیما پارت ۸۰ 4.5 (63)7 ماه پیش۳ دیدگاه نگاه گیجش را روی خودم احساس کردم. باز هم اجازه ندادم سؤالی بپرسد. باز هم زبانم را روی لبانم کشیدم. نگاهم را به چشمانش دوختم. – ببینید… من می…
رمان آهو ونیما پارت ۷۹ 4.6 (54)7 ماه پیش۲ دیدگاه به نظر می آمد نیما بیش تر از من تلاش برای حفظ ظاهر می کند! با شنیدن صدای گریه ی آوا از فکر بیرون آمدم و لباس هایم…
رمان آهو ونیما پارت ۷۸ 4.6 (54)7 ماه پیش۴ دیدگاه آن روز منحوس را خوب به یاد دارم… مثل همیشه اولش خوب بود… نیما من را روی صندلی کناری اش نشانده بود و متقاضیان یکی یکی می آمدند.…
رمان آهو ونیما پارت ۷۷ 4.3 (67)7 ماه پیش۱ دیدگاه – ببین عزیزم… من اون آقا رو از نزدیک ندیدم و با تعریف های تو هم نمی تونم کاملا تشخیص بدم که چجور آدمیه… تمام امیدم به یکباره…
رمان آهو ونیما پارت ۷۶ 4.5 (61)7 ماه پیشبدون دیدگاه با وجود آنکه از نبود حامد در پرواز مطمئن شده بودم، اما خب این مسئله باعث نمیشد در تهران هم اطرافم را از نظر نگذرانم! می ترسیدم حامد…
رمان آهو ونیما پارت ۷۴ 4.6 (49)7 ماه پیش۱ دیدگاه به زور ادای خندیدن از خودم درآوردم. – نگو که حسودیت شده! چند ثانیه در سکوت و به طرز عجیبی نگاهم کرد. در آخر سر تکان داد. –…
رمان آهو ونیما پارت ۷۵ 4.3 (54)7 ماه پیش۲ دیدگاه جوابی نداشتم که به نیما دهم. هیچ فکری درباره ی یک ثانیه ی بعدم نداشتم، چه برسد به آنکه به بودنم در ایران فکر کنم. – آهو؟!…
رمان آهو ونیما پارت ۷۳ 4.5 (69)7 ماه پیش۳ دیدگاه لحنم هم آنقدر مصمم بود که نیما کوتاه آمد. – باشه! باشه! دستم را گرفت و هر دو از مطب خارج شدیم. با دیدن خیابان و ماشین نفس…
رمان آهو ونیما پارت ۷۲ 4.4 (70)7 ماه پیش۲ دیدگاه کمی نگاهش کردم. تفاوتی میانشان پیدا نکردم… حتی اگر شخص مقابلم یک مشاور بود و نیما هم با من داخل اتاق بود، باز هم نمی دانستم چه چیزی…
رمان آهو ونیما پارت ۷۱ 4.4 (66)7 ماه پیش۳ دیدگاه نمی دانم حرف زدن مهری جان و نیما چقدر طول کشید، اما امیدوار بودم حرف هایشان بتواند به عوض شدن حال من کمک کند. با آن…
رمان آهو ونیما پارت ۷۰ 4.3 (68)7 ماه پیش۲ دیدگاه این نگرانی باعث شده بود مهری جان از کلید خانه مان که بعد از زایمانم برای مواقعی که احیانا من نمی توانستم در را باز…
رمان آهو ونیما پارت۶۹ 4.4 (85)8 ماه پیشبدون دیدگاه از آنجایی که من از حمام دادن بچه می ترسیدم و از طرف دیگر هم با وجود درد جسمانی ام نمی توانستم کاری انجام دهم، قرار…