رمان آهو ونیما پارت ۶۸ 4.5 (70)8 ماه پیش۳ دیدگاه دیگر بودن نیما در کنارم آرامم نمی کرد. دلم می خواست زودتر برود. هیچ حرفی راجع به آنکه اگر تابش نبود، به احتمال زیاد تاریخ زایمانم…
رمان آهو ونیما پارت ۶۷ 4.3 (78)8 ماه پیشبدون دیدگاه هرچند که نیما بود و اگر این را نمی گفت، کمی مشکوک به نظر نمی رسید. – دوست دختر که داری! نیما تنها نگاهم کرد. – این…
رمان آهو ونیما پارت ۶۶ 4.5 (80)8 ماه پیشبدون دیدگاه با این حال نیما تکانی نخورد و من هم که هیچ تلاشی برای نگه داشتن بچه در آغوشم نمی کردم، مهری جان با دستانش دهان بچه…
رمان آهو ونیما پارت ۶۵ 4.4 (76)8 ماه پیش۲ دیدگاه به سرعت از خود عکس العمل نشان داد. نگاهم کرد و موهایم را نوازش کرد. به زور لب باز کردم به حرف زدن. – من… من…
رمان آهو ونیما پارت ۶۴ 4.4 (87)8 ماه پیش۲ دیدگاه نیما لبخند مرموزی زد. – پاچه گرفتن که نه… اما از یه جای دیگه گرفتن رو دوست دارم! پوزخند صداداری زدم. – اگه خر…
رمان آهو ونیما پارت ۶۳ 4.5 (56)8 ماه پیشبدون دیدگاه سوییچ ماشین را از جیبش درآورد. – تو ماشین اذیت نمیشی؟! سوییچ را از دستش گرفتم. و با آنکه از نشستن در ماشین بیزار بودم، اما سرم را به…
رمان آهو ونیما پارت ۶۲ 4.5 (79)8 ماه پیش۱ دیدگاه در یکی از روزهایی که مشغول قدم زدن بودم چیزی را دیدم که احساس کردم دنیا با تمام سنگینی اش روی سرم آوار شد. آن روز سر از…
رمان آهو ونیما پارت ۶۱ 4.5 (52)8 ماه پیشبدون دیدگاه آن روزها فکر می کردم وقتی نیما از بچه های بعدی حرف می زند دنبال راهی می گردد تا بند زندگی مان را محکم تر کند……
رمان آهو ونیما پارت ۶۰ 4.5 (69)9 ماه پیش۱ دیدگاه نیما با پوزخند سر تکان داد. *** آقا جهان و مهری جان بعد از صرف چایی بعد از شام عزم رفتن کردند. بماند که مهری جان…
رمان آهو ونیما پارت ۵۹ 4.3 (61)9 ماه پیشبدون دیدگاه نیما در مقابل سرزنش های مادرش پوفی کشید. اما مهری جان دست بردار نبود. – تو حتی سیم کارتش رو هم گرفتی ازش… قبل از آنکه…
رمان آهو ونیما پارت ۵۸ 4.6 (61)9 ماه پیش۲ دیدگاه از “خودم”ی که به آخر “مامان و بابا” چسبانده بود، خوشم نیامد. قصد داشت طرد شدنم از جانب پدر و مادرم را به رویم بیاورد؟! با…
رمان آهو ونیما پارت ۵۷ 4.6 (54)9 ماه پیش۱ دیدگاه – می دونم از دستش دلخوری، اما خب عزیزم بحث و دلخوری بین همه ی زن و شوهرها پیش میاد… مثلا… مثلا همین من و جهان……
رمان آهو ونیما پارت ۵۶ 4.4 (58)9 ماه پیش۱ دیدگاه پوزخند صداداری زدم. – نمی دونم والا… به من که گفته رفته دانشگاه… تا ساعت شیش کلاس داشته… نگاهی به ساعت که نزدیک به نه بود،…
رمان آهو ونیما پارت ۵۵ 4.4 (59)9 ماه پیش۲ دیدگاه روزهایم مثل یک چشم بر هم زدن از پی هم می گذشتند… تکراری و بدون هیچ دلخوشی ای… هرچند که تکان های هر لحظه ی جنین برای تمام…
رمان آهو ونیما پارت ۵۴ 4.3 (52)9 ماه پیش۱ دیدگاه نیما عقب عقب رفت و روی مبلی که روبرویم قرار بود، نشست. – دقیقا می خوام همین کار رو بکنم! دسته ی مبل را فشردم. نگاه نیما…