رمان آهو ونیما پارت ۲۶ 4.6 (40)12 ماه پیشبدون دیدگاه حتی به گوشم رسید که می گفتند من آن شب به حامد خیانت کرده ام و او از غم این خیانت سر به بیابان گذاشته است!…
رمان آهو ونیما پارت ۲۵ 4.3 (48)12 ماه پیشبدون دیدگاه – بهت نشون میدم زنیکه کیه! و استاد شایسته با یکی از همان خنده هایش که آدم را تا مرز جنون می برد، جواب داد: نشون…
رمان آهو ونیما پارت۲۴ 4.3 (42)12 ماه پیشبدون دیدگاه – خودتون… خودتون گفتین دیگه دختری به اسم آهو ندارین! صورت مامان دوباره خیس از اشک شد. نگاهم را از او گرفتم. …
رمان آهو ونیما پارت ۲۳ 4.6 (41)12 ماه پیشبدون دیدگاه بیشتر دنبال غذایی می گشتم که چند روز قبل خورده ام و با معده ام نساخته. استاد شایسته هم شک کرده بود، اما جمله…
رمان آهو ونیما پارت ۲۲ 4.3 (33)12 ماه پیشبدون دیدگاه مهری جان صورتش را کنار کشید. – خر نمیشم. و در ماشین را باز کرد و پیاده شد. استاد شایسته زمزمه وار گفت: قبلا…
رمان آهو و نیما پارت ۲۱ 4.4 (39)12 ماه پیشبدون دیدگاه با رسیدن به سر کوچه مان، درست جایی که حامد از سر شیطنت همیشه آنجا به انتظارم می ایستاد، مهری جان ماشین را متوقف کرد. استاد شایسته…
رمان آهو و نیما پارت ۲۰ 4.8 (38)1 سال پیش۱ دیدگاه با اینکه همه در کلاس حضور نداشتند، اما استاد شایسته تدریس و توضیحش درباره ی پروژه را شروع کرد. هرچند تعداد دانشجویان حاضر در کلاس…
رمان آهو و نیما پارت۱۹ 4.7 (34)1 سال پیشبدون دیدگاه به قول پدرم ما که تمام کارهایمان را کرده بودیم… البته در ظاهر و نه در حقیقت، اما خب… آداب و رسوم دیگر چه صیغه ای…
رمان آهو و نیما پارت۱۸ 4.3 (48)1 سال پیشبدون دیدگاه استاد شایسته آنقدر گفت و گفت که مادرش تسلیم شد و گفت: هرجور که خودت می دونی، اما گفته باشم… دیگه برای گرفتن مراسم و این چیزا ما…
رمان آهو و نیما پارت ۱۷ 4.5 (42)1 سال پیشبدون دیدگاه نگاه چند نفر به سمتم چرخید. به سختی خودم را جمع و جور کردم. خم شدم و گوشی را از روی زمین برداشتم. خبری از اکانت حامد در گروه…
رمان آهو و نیما پارت ۱۶ 4.4 (37)1 سال پیشبدون دیدگاه با رفتنش نفس عمیقی کشیدم و درحالیکه دست و پاهایم از استرس می لرزیدند مشغول به تن کردن لباس هایم شدم. در آخر هم یکی از کیف هایی را…
رمان آهو و نیما پارت ۱۵ 4.3 (38)1 سال پیشبدون دیدگاه با سرمایی که احساس می کردم از سرامیک ها دارد به کل بدنم نفوذ پیدا می کند از جا بلند شدم و روی مبل کز کردم. از تصویر منعکس…
رمان آهو و نیما پارت ۱۴ 4.4 (39)1 سال پیشبدون دیدگاه استاد شایسته بی توجه به حال و روز من، به رویاپردازی هایش ادامه داد: این میشه اولین خرید مشترک من و تو! نگاهش رو به چشمانم دوخت. – قشنگ…
رمان آهو و نیما پارت۱۳ 4.1 (37)1 سال پیشبدون دیدگاه نمی دانم چه ساعتی از روز بود که با صدای استاد شایسته که آهنگی را زیر لب زمزمه می کرد از خواب بیدار شدم. کبکش خروس…
رمان آهو و نیما پارت ۱۲ 4.4 (38)1 سال پیشبدون دیدگاه استاد شایسته با دست آزادش ملافه را روی پاهای برهنه ام کشید و من جرات کردم که دستم را دراز کنم و آن را تا زیر گلویم بالا…