رمان آهو ونیما پارت ۳۹ 4.4 (63)

۱ دیدگاه
    نمی دانم چه مدتی نیما و مهمان دار در آن وضعیت بودند که مهمان دار دیگری که مرد بود درحالیکه رد میشد، با نیشخند گفت: خانوم صولت مسافرهای…

رمان آهو ونیما پارت ۳۷ 4.5 (52)

۲ دیدگاه
  هم من، هم نیما، با لبخندهای روی لبمان که مصنوعی بودنشان معلوم بود به هم خیره شدیم. نیما با هیجانی ساختگی دست دور شانه هایم انداخت. – اینطوری نگاهم…