رمان آهو ونیما پارت۴۱ 4.4 (58)11 ماه پیشبدون دیدگاه صورت نیما با شنیدن حرفم مچاله شد. – وای وای آهو! بس کن سر جدت! خودش را روی مبل انداخت. …
رمان آهو ونیما پارت ۴۰ 4.6 (52)11 ماه پیش۱ دیدگاه آینده ام با گند شب پارتی درخشان بود و با ازدواجم با نیما درخشانتر هم شده بود! درحالیکه کل وجودم از عصبانیت داشت…
رمان آهو ونیما پارت ۳۹ 4.4 (63)11 ماه پیش۱ دیدگاه نمی دانم چه مدتی نیما و مهمان دار در آن وضعیت بودند که مهمان دار دیگری که مرد بود درحالیکه رد میشد، با نیشخند گفت: خانوم صولت مسافرهای…
رمان آهو ونیما پارت ۳۸ 4.4 (63)11 ماه پیشبدون دیدگاه پلک هایم را محکم روی هم فشار دادم. کاش توانایی این را داشتم که خودم را از پنجره ی هواپیما به پایین پرتاب کنم. …
رمان آهو ونیما پارت ۳۷ 4.5 (52)11 ماه پیش۲ دیدگاه هم من، هم نیما، با لبخندهای روی لبمان که مصنوعی بودنشان معلوم بود به هم خیره شدیم. نیما با هیجانی ساختگی دست دور شانه هایم انداخت. – اینطوری نگاهم…
رمان آهو ونیما پارت ۳۶ 4.5 (48)11 ماه پیشبدون دیدگاه – حالا چرا قهر می کنی؟! نزدیک شدنش به خودم را احساس کردم. – می بینی… نفس های گرمش کنار گوشم…
رمان آهو ونیما پارت ۳۵ 4.3 (46)11 ماه پیشبدون دیدگاه – شبیه هردوشون! – آخه… حرفم را قطع کرد. – آخه نداره که… هر بچه ای، چه…
رمان آهو ونیما پارت ۳۴ 4.4 (41)11 ماه پیش۳ دیدگاه نیما خندید. – این باشه گفتنت از صد تا فحش بدتره! حرفی نزدم و او دوباره گفت: ولی من بدجوری…
رمان آهو ونیما پارت ۳۳ 4.5 (45)11 ماه پیشبدون دیدگاه از آن شب بیزار بودم و نیما قصد داشت از آن حرف بزند! انگار که برای خودش هم سخت بود، چراکه جمله اش…
رمان آهو ونیما پارت ۳۲ 4.4 (47)11 ماه پیشبدون دیدگاه هرچقدر که به آپارتمان نیما نزدیک تر می شدیم از تعداد ماشین هایی که به دنبالمان می آمدند کم میشد. در نهایت هم…
رمان آهو ونیما پارت ۳۱ 4.5 (43)11 ماه پیشبدون دیدگاه بدون آنکه حتی کلمه ای از نوشته هایش را بخوانم، جاهایی را که نشانم می داد با دستانی بی جان خط خطی می کردم. …
رمان آهو ونیما پارت ۳۰ 4.6 (34)11 ماه پیشبدون دیدگاه(آهو و نیما): دیدن پدرم جلوی در ورودی برای سست شدن کل وجودم کافی بود! در یک لحظه احساس کردم صدای آهنگ و کل…
رمان آهو ونیما پارت ۲۹ 4.7 (48)12 ماه پیشبدون دیدگاه – الآن که رفتید آتلیه زیاد معطل نکنیا نیما! عاقد و مهمون ها منتظرتونن! استاد شایسته با بیخیالی خندید. – گور باباشون!…
رمان آهو ونیما پارت ۲۸ 4.3 (44)12 ماه پیشبدون دیدگاه لبخندم خواه ناخواه از روی لب هایم پاک شد. آقا داماد نزده می رقصید، حالا بعد از محرمیت خدا می دانست که چه کارهای غیر منتظره…
رمان آهو ونیما پارت ۲۷ 4.4 (46)12 ماه پیشبدون دیدگاه اما متاسفانه همه چیز در دست استاد شایسته بود و اگر جوابش را نمی دادم یا به مهری جان زنگ میزد یا خودش را به آرایشگاه می…