رمان شالوده عشق پارت 351

بدون دیدگاه
      از جمله‌ی منظور دارش سر پایین انداختم و امیرخان با عصبانیت لب هایش را به هم فشرد.     سکوتش باعث شد سوما خانوم جسارت بیشتری پیدا…

رمان شالوده عشق پارت 350

بدون دیدگاه
    گندم بلند گریه می‌کرد. سوما خانوم فریاد آرام باشید سر می‌داد و رادان تمام سعیش را می‌کرد تا خیلی هم خودش را داماد افسار گسیخته‌ای نشان ندهد اما…

رمان شالوده عشق پارت 349

۱ دیدگاه
  مانند یک بستنی در چله‌ تابستان وا رفتم.   سرخ شده لب زدم:   -شما حق نداری اینجوری با من صحبت کنی خانوم!     سنگینی نگاه دیگران را…

رمان شالوده عشق پارت 348

بدون دیدگاه
  -سلام سوما خانوم. این زن همان خاله سومای معروف امیرخان و گندم بود؟!   زنی که حتی آذربانو هم از او می‌ترسید و همیشه تنها چیزی که درباره‌اش می‌شنیدم…

رمان شالوده عشق پارت 345

بدون دیدگاه
    این بار سکوت شدیدتر شد و گلی به سختی زمزمه کرد: -خدا لعنتش کنه… امیدوارم به زمین گرم ب… انگشت هایم را سریع روی لب هایش گذاشتم تا…

رمان شالوده عشق پارت 344

۱ دیدگاه
      -آخه چرا؟ چه ربطی به شما داشت خانوم جان؟!   با پشت دست صورتم را خشک کردم و محکم بینی‌ام را بالا کشیدم.   -وقتی که گندم…

رمان شالوده عشق پارت 343

بدون دیدگاه
    نفس عمیقی کشیدم. -شاید برای خیلی ها اینجوری باشه. شاید خیلی زوج ها با دوست داشتنشون می‌زنن تو دهن همه مشکلات اما برای ما موضوع فقط خودمون نبودیم.…

رمان شالوده عشق پارت 342

بدون دیدگاه
    نفس عمیقی کشیدم. -شاید برای خیلی ها اینجوری باشه. شاید خیلی زوج ها با دوست داشتنشون می‌زنن تو دهن همه مشکلات اما برای ما موضوع فقط خودمون نبودیم.…

رمان شالوده عشق پارت 341

بدون دیدگاه
  اما شاهین بی‌رحمانه ادامه داد: -به خودت بیا امیر از این افراط و تفریطی که داری دست بردار. شده خودتو تیکه تیکه کنی و از نو بسازی این کارو…

رمان شالوده عشق پارت 340

۱ دیدگاه
    آنوقت بود که می‌توانست با خیالی راحت در دنیای تارکیش، در دنیای بدون شمیمش غرق شود و غرق شود و غرق شود. اما به نظر می‌رسید امروز روز…

رمان شالوده عشق پارت 339

بدون دیدگاه
    این بار نه فقط روی کاغذ بلکه برای همیشه از زندگی‌ام برود وگرنه هیچ تضمینی برای کنترل قلبم نبود که دوان دوان به طرفش نروم و از دلتنگی…

رمان شالوده عشق پارت 338

بدون دیدگاه
  اگه بخوای می‌تونی همراهم بیای!   -همراهت بیام؟ کجا؟!     با تردید زمزمه کرد:   -فکر کنم نگرانم شدی! وقتی خواستم برم از سرم عکس بگیرم می‌تونی باهام…

رمان شالوده عشق پارت 337

۱ دیدگاه
    -ما روزهای زیادی برای هم بودیم اما روزهایی که برات خندیدمو خیلی کم یادم میاد! -شمیم… -معمولاً آدم ها ازدواج می‌کنن تا وصالشون کاملتر بشه اما ازدواج برای…