رمان ماتیک پارت 2225 روز پیش۱ دیدگاه _ آره ، آره عزیزم … نگران نباش لادن با گریه و حالی بد خندید صدای زمزمهاش را تنها خودش شنید _ با من مهربون…
رمان ماتیک پارت 2212 هفته پیشبدون دیدگاه لادن مثل خودش صدا بالا برد _ قرارم نبود بخونم! برنامم روز آخر خالیه حالا ساکت شو تمرکزم بهم میریزه ساواش چشم غره ای به در بسته…
رمان ماتیک پارت 2201 ماه پیشبدون دیدگاه همه چیز خوب بود اما رنگ و بویی غریبانه داشت! لادن شب آخر روی ماسه ها دراز کشیده و خیره به ستاره ها پرسیده بود _ تو هم…
رمان ماتیک پارت 2191 ماه پیش۱ دیدگاه _ هنوز فصلش نرسیده ، بعد از کنکورت که اومدیم میخرم لادن با ولع به شاخهی بالا اشاره زد _ نمیخواد بخری باید بچینی! ساواش سرش را بلند…
رمان ماتیک پارت 2182 ماه پیش۱ دیدگاه با نیمخیز شدنِ دخترک مچ دستش را چنگ زد _ کجا؟ لادن موهایش را پشت گوشش فرستاد هنوز هم عادت نکرده بود به اینطور برهنه بودن در آغوش…
رمان ماتیک پارت 2173 ماه پیشبدون دیدگاه _ تازه عروس دومادم محسوب میشیم دخترک تلخ پوزخند زد _ آره خیلی! ساواش بحث را تغییر داد و هم زمان دستش را دور کمر…
رمان ماتیک پارت 2163 ماه پیشبدون دیدگاه _ مودب باش! لادن محکم به بازویش کوبید _ دفعه آخرت بود کنار من لاس میزدی! _ من لاس بزنم؟ با زن شوهر دار؟…
رمان ماتیک پارت 2154 ماه پیش۲ دیدگاه ترگل گاز کوچکی به گوشت زد شبیه به بچههایی که تازه غذا خوردن را شروع کردهاند _ وای چقدر خوشمزست لادن دست به سینه نگاهش کرد …
رمان ماتیک پارت 2144 ماه پیشبدون دیدگاه لادن سعی کرد سوتی ندهد _ تو ساحل پاشون پیچ خورد! ساواش با جدیت سری تکان داد و سمت آشپزخانه رفت لادن نمایشی لبخند…
رمان ماتیک پارت 2135 ماه پیش۲ دیدگاه لادن روی زانوهایش نیم خیز شد با چشمان گشاد شده هر دو دستش را محکم به دهانش فشرد تا فریاد نکشد باورش نمیشد چه میشنود!…
رمان ماتیک پارت 2125 ماه پیش۳ دیدگاه قبل از خروج از در آخرین طعنه را هم زد! _ نترس ، نزدیک آب نمیشم دستوراتت اجرا میشه آقای ناپدری! ساواش پوف کشید دخترک بی…
رمان ماتیک پارت 2116 ماه پیشبدون دیدگاه لیوان را دستش داد و پیراهنش را از تن بیرون کشید _ تقصیر منه میخوام از گرسنگی نمیری لادن بینیاش را به لیوان چسباند و بعد…
رمان ماتیک پارت 2106 ماه پیش۱ دیدگاه اتومبیل که مقابل ویلا توقف کرد ، ساواش پوف کشید _ دریا طوفانیه ، نزدیک آب نرو دخترک کولهاش را چنگ زد و همانطور…
رمان ماتیک پارت 2097 ماه پیش۲ دیدگاه صبحانه نخورد بود برخلاف ساواش که برای خودش سه تخم مرغ شکست و همراه ژامبون خورد زانوهایش را در آغوش گرفته و تا جایی که میتوانست…
رمان ماتیک پارت 2087 ماه پیش۳ دیدگاه از خواب که پرید هم زمان با باز شدن چشمانش لب زد _ وای خوابم برد صدای ساواش جدی بود _ بخواب ، دیشب به…