رمان ماتیک پارت 202

4.3
(242)

 

 

لادن فکرش را هم نمی‌کرد او چنین واکنشی نشان دهد

 

هول شده پچ زد

 

_ کمرت … مگه نگرفته بود؟

 

_ تمام جسم و روحم گرفته به لطف تو!

 

صورت هایشان به اندازه‌ی یک بند انگشت فاصله داشت

 

گرمای نفس های ساواش را روی گردنش حس میکرد و تمام تنش مور مور می‌شد

 

انگار حالا نوبت او بود که اذیت کند!

 

_ پاشو از روم له شدم

 

_ چطوری تو با زانو میای روی من خوبه

 

لادن ریز خندید

 

_ من پنجاه کیلوئم تو صد و پنجاه

 

ساواش غرید

 

_ با همون پنجاه کیلو خوب کرم می‌ریختی

 

لادن با خنده نگاهش را دزدید و انکار کرد

 

_ چه کرمی؟ یادم نمیاد

 

ساواش بی معطلی دستش را زیر پیداهن دخترک برد و مثل خودش پوست شکم و پهلوهایش را نوازش داد

 

شاکی کنار گوشش زمزمه کرد

 

_ از این نوع کرما خانم کوچولو

 

#part802 ‌‌مــــــ💄ــــــاتیک

 

لادن با چشمان بسته نفس عمیقی کشید و ناله کرد

 

_ نکن

 

ساواش بی توجه به او دست هایش را تا روی بالاتنه برهنه دخترک بالا کشید

 

لادن زمزمه کرد

 

_ ساواش

 

بی توجه به او لب هایش را به پوست گردنش چسباند و عمیق مکید

 

صدایش خش داشت

 

_ منو سرکار گذاشتی

 

لادن ملتمس سر تکان داد

 

_ ببخشید

 

ساواش دست هایش را محکم تر به بدن دخترک کشید

 

_ تماسامو جواب ندادی

نگرانیمو به هیچ کجات نگرفتی

 

لادن نفس زنان پچ زد

 

_ معذرت میخوام … بسه

 

ساواش با یک حرکت تیشرت را از تن دخترک بیرون کشید و کنار گوشش زمزمه کرد

 

_ باید عصبانیتمو یک جور بخوابونم … مگه نه؟

 

لادن بی جان خندید و ساواش با شدت لب هایش را بوسید

 

اولین بار بود تا این اندازه معاشقه دارند

 

هربار ساواش شبیه به جسمی بی جان با او رفتار می‌کرد

 

#part803 ‌‌مــــــ💄ــــــاتیک

 

صدای نفس های پر حرارتشان اتاق را پر کرده بود

 

کم کم ناله‌های دخترک اضافه شد

 

موهای ساواش از خیسی عرق به پیشانی اش چسبیده بود و حلقه دستان دخترک هرلحظه تنگ تر می‌شد

 

با فاصله گرفتنش لادن بی حال نالید

 

_ کجا؟

 

ساواش خودش را سمت پاتختی کشید

 

_ نمیخوای که کنکور نداده مامان‌ شی؟

 

لادن با چشمان بسته خندید و صورت خیس از عرقش را میان دستانش گرفت

 

صدایش از ش*هوت می‌لرزید

 

_ هیچ وقت نمی‌خوام مامان شم

چه کنکور داده چه نداده

 

ساواش بسته را میان دستش مچاله کرد

 

تمام شده بود

 

قرار بود جدید بخرد و با اتفاقاتی که افتاد فراموش کرد

 

لادن با خجالت اما بی طاقت پچ زد

 

_ ساواش

 

بسته را زیر تخت پرت کرد و روی بدن برهنه‌ی لادن خیمه زد

 

اهمیتی نداشت!

خودش می‌توانست اوضاع را کنترل کند

 

بار اولش که نبود!

 

لب هایش را روی لب های دخترک گذاشت و پچ زد

 

_ اومدم

 

#part804 ‌‌مــــــ💄ــــــاتیک

 

*

یک ماه بیشتر تا کنکورش باقی نمانده بود

 

ساواش هفت صبح از خانه خارج شد و مثل همیشه قبل رفتن او را برای درس خواندن بیدار کرد

 

هنوز کامل هوشیار نشده بود که زنگ خانه به صدا در آمد

 

ابروهایش بالا پرید

 

معمولا کسی در نبود ساواش به او سر نمیزد

 

با دیدن لیلا و لطیفه ، متعجب موهایش را گوجه کرد و به آشپزخانه رفت

 

_ چایی بیارم؟ یا شربت می‌خورید

 

لیلا جوابش با داد

 

_ شربت بیار بیرون جهنمه

تو معلومه همین الان بیدار شدی اصلا آب جوش داری؟

 

لادن بی تعارف مایع شربت آلبالو را همراه پارچ آب سرد و دو لیوان روبرویشان گذاشت و سر تکان داد

 

_ ساواش صبح میره روشن می‌کنه

گرما سرما حالیش نیست ، وسط آتیشم باشه باید چایی بخوره

 

لیلا به پذیرایی محشرش خندید

 

_ واقعا چطوری هنوز طلاقت نداده لادن

 

لادن بی حوصله خندید

 

درس داشت و با آمدنشان از برنامه‌اش عقب می‌ماند

 

#part805 ‌‌مــــــ💄ــــــاتیک

 

خواب‌آلود زمزمه کرد

 

_ چی شد کله سحری اومدید اینجا؟

 

لطیفه غمگین اما با محبت خندید

 

_ هنوزم همون بیشعور گذشته ای لادن

 

_ دیشب تا چهار صبح داشتم تست می‌زدم جونِ تو

 

لیلا با تحسین نگاهش کرد

 

_ ساواش الکی الکی تونست از پس تو بربیادا

 

لادن پوزخند زد و زانوهایش را در شکمش جمع کرد

 

_ خودم دارم خر میزنم ساواش چه کارست؟

 

لطیفه لبخند زد

 

_ حالا درست خوبه؟

یا مثل قبلا فقط گل میکاری؟

 

_ ترازام تو شعبه کانونی که آزمون میدم از همه بالاتره

 

با افتخار چشمکی زد و ادامه داد

 

_ عکسِ داداشتون از رو بنرای کانون پایین نمیاد

همه امیدوارن بهم

 

برخلاف انتظارش لطیفه دستش نینداخت

 

تنها بغض کرده زمزمه کرد

 

_ خوش به حالت ، بخون برای خودت کسی شو

 

#part806 ‌‌مــــــ💄ــــــاتیک

 

به محض اینکه لطیفه به آشپزخانه رفت لادن رو به لیلا سر تکان داد

 

_ این چشه؟

 

_ همون بحثای همیشگی

 

لادن ناخوداگاه پوزخند زد

 

_ همیشگی شامل چه بازه زمانی میشه؟

چهارسال پیش که رفتم تو کما لطیفه سه تا دوست پسر داشت!

الان شوهرش هیچ کدوم از اونا نیست

 

لیلا لب گزید

 

_ دو ساله ازدواج کرده … بچه دار نمیشن

 

هم زمان صدای گرفته‌ی لطیفه از پشت سر آمد

 

_ فکر نکنی تو توی اون وضع بودی دادار دودور راه انداختیم….

یه عقد محضری ساده بود

گفتن خواهرت بهترشه عروسی می‌گیریم بعدم پیچوندن

 

لادن بی حوصله لیوان آبش را از روی میز برداشت

 

_ بچه می‌خوای چیکار؟ سرخر اضافه

 

چشمان لطیفه خیس شد

 

_ منم تا وقتی نمیدونستم مشکل دارم همین فکرو می‌کردم

ولی از وقتی فهمیدم رحمم ضعیفه…

 

صدایش لرزید

 

لادن بی حوصله خندید

 

_ بیا رَحِم منو بِکَن ببر آبجی … لازمش ندارم

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 242

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
1 ماه قبل

چه عجب دل نویسنده به رحم اومده پارت داده

Fary
1 ماه قبل

پس کی پارت جدید میذارید؟

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x