رمان سودا پارت آخر 4.2 (538)

۸ دیدگاه
سودا: لبخند خجولی زدم _نه بابا من فقط کمک کردم همرو خوده مامان جون زحمتشو کشیده. بابا لبخندی زد و رو به جفتمون گفت _جفتتون خسته نباشید عالی شده. محمد…

رمان سودا پارت ۱۳۱ 4.3 (154)

۴ دیدگاه
  سودا: دستشو روی کمرش گذاشته بود و با تمام قدرت کمرش میچرخوند و هی دست توی موهاش میکشید و پخششون میکرد. _امسب میلیم پیس سمن..امسب میلیم پیس سمن..امسب میلیم…

رمان سودا پارت ۱۳۰ 4.4 (201)

۲۴ دیدگاه
  سودا: با شنیدن سرصدایی ریزی داخل اتاق همونجور که غرق خواب بودم گوشه چشمم رو باز کردم. چشمم افتاد به محمد ، قامت بسته بود و داشت نماز میخوند.…

رمان سودا پارت ۱۲۹ 4.3 (405)

۳ دیدگاه
  سودا: سرشو پایین انداخت لب زد _شرمنده ها نمیخواستم فضولی بکنم صبح رفتم دستشویی بعد داستم دنبال خمیر دندون میگشتم کمدای دستشویی باز کردم ته کمد سه تا جعبه…

رمان سودا پارت۱۲۸ 4.3 (142)

بدون دیدگاه
  سودا: سری تکون داد و به طرف مکان عروسی راه افتاد. _سودا تو دلت نمیخواد ماهم یه عروسی بگیریم؟ با شنیدن حرفش چشمام درشت شد! عروسی؟ ما که گرفته…

رمان سودا پارت ۱۲۷ 4.2 (138)

بدون دیدگاه
سودا: بلیط داخل کیفم گذاشتم و دنبالش راه افتادم. _فقط پنج دقیقه میتونی بری ببینیش بیشتر نمیشه برای ما مسئولیت داره… _چشم خیلی ممنونم واقعا خیلی کمکم کردین. پرستار سمت…

رمان سودا پارت ۱۲۶ 4.6 (124)

۱ دیدگاه
  سودا: چشماش گرد شده بود. خواست حرف که دستمو روی بینیم گذاشتم _محمد من شاید میگم فراموش کردم اما فقط برای اینکه بتونیم دوباره کنار هم یه زندگی بسازیم…

رمان سودا پارت ۱۲۵ 4.5 (156)

۷ دیدگاه
  سودا: کلی میوه خوراکی و شیرینی خریده بود. بزور تونستم همشونو جا بدم تو یخچال و کمد معلوم نبود برای دونفر آدم گرفته یا ده نفر.. بعد از تموم…

رمان سودا پارت ۱۲۴ 4.4 (179)

۳۰ دیدگاه
سودا: انگار با این حرفم کمی ضد حال خورد ولی به روی خودش نیاورد. _نه اگر تو نخوای نمیریم. تو جام نشستم و طرفش چرخیدم _ولی بابا گفت خونه خریدی…

رمان سودا پارت ۱۲۳ 4.4 (208)

۳ دیدگاه
  سودا: دستشو دور کمرم حلقه کرد _سودا نمیشه برگردی؟ تصمیمم همین بود ، میخواستم برگردم خونه… دلتنگ بودم و دلم میخواست برگردم پیش محمد. _برمیگردم. چشماش برق زد _واقعا؟…

رمان سودا پارت ۱۲۲ 4.4 (169)

بدون دیدگاه
سودا: دیگه بیشتر واینستادم و وارد خونه شدم. رادمانم همزمان پشتم وارد شد. بدون هیچ حرفی و اطلاعی به مامان که برگشتم مستقیم به اتاقم پناه بردم. همین که درو…

رمان سودا پارت ۱۲۱ 4.3 (169)

۳ دیدگاه
سودا: دکتر سرشو کج کرد و با ناراحتی کفت _من سری قبل هم بهتون گفتم که این بچه خطر سقط داره. با حرف دکتر برای چند لحظه حس کردم قلبم…

رمان سودا پارت ۱۲۰ 4.3 (215)

۹ دیدگاه
سودا: مامان سری تکون داد و نامطمئن اجازه داد از خونه بیرون بزنیم. _ کجا میخوایم بریم الان مثلا؟ _ خانوم شما چند دقیقه دندون روی جیگر بزار دکتر بهم…

رمان سودا پارت ۱۱۹ 4.4 (359)

۳۴ دیدگاه
سودا: سرشو بلند کرد به چشمام زل زد. انگار ته چشمام دنبال چیزی بود اما نمیدونم دقیقا چی؟ نگاهمو ازش دزدیدم و به دستش که روی شکمم بود انداختم. _سودا……