تاریکی شهرت پارت ۶۲ 3.8 (16)

بدون دیدگاه
تاریکی شهرت: _ شارژ تموم کرد و خاموش شد. ساکت میشوم. در حلقهی دستانش، پناه گرفته در آغوشش، بیحرکت میمانم که روی موهایم را میبوسد. _ برو لباس بپوش. گیج…

تاریکی شهرت پارت ۶۱ 4 (10)

بدون دیدگاه
  _ مگه میشه خوشحال نباشی؟ دیگه هیچی باقی نمونده از اون شهرت! حتی اگه بخوام هم جایی توی این سینما ندارم دیگه! من بعد از این فقط یه مهرهی…

تاریکی شهرت پارت ۶۰ 4.2 (12)

بدون دیدگاه
  به محض قدم گذاشتن در آشپزخانه لبخند میزنم. _ به به! چه میز زیبایی. ظرف سالاد را کنار پارچ آب نزدیک به بشقابش میگذارد و نگاهم میکند. حالا دیگر…

تاریکی شهرت پارت ۵۹ 4.4 (12)

۹ دیدگاه
    مخالفت دیگر معنایی ندارد… در واقع حق با سیروان است! من و یزدان درد و درمان هم هستیم! بازویم را میگیرد و آهسته راهم میدهد. _ بریم خونه.…