رمان تاریکی شهرت پارت ۵۵ 3.9 (8)

بدون دیدگاه
  چیزی درون قلبم میجوشد… میل دارم ساعتها بدون اینکه نگران وضعیتم باشم اشک بریزم برای این بدنامی… نمیتوانم حتی یک لحظه به حال بد خانوادهام بیندیشم… پدرم بعد از…

رمان تاریکی شهرت پارت ۴۴ 3.9 (16)

بدون دیدگاه
      می‌خواهم بچرخم و نگاهش کنم شاید بهتر درک کنم چه گفته است اما توانایی‌اش را ندارم!   خودش می‌آید مقابلم می‌ایستد. حیران نگاهش می‌کنم، عصبی نفسش را…

تاریکی شهرت پارت ۴۲ 3.9 (11)

بدون دیدگاه
      _ امشب نمی‌خوام درباره‌ی هیچ چیز حرف بزنیم…می‌خوام تو همین لحظه‌ها زندگی کنیم…می‌خوام بمونیم تو لحظه‌هایی که رنگ و بوی گذشته رو دارن…تو شبی که با موتور…