بهانه خندهداری برای نگران نکردنش آوردهام اما او متوجهش نمیشود به سرعت بلند میشود و به سمت آشپزخانه میرود چند نفس عمیق میکشم و او به سرعت برمیگردد کنارم بر…
از اتاق خارج میشوم داخل سالن با دیدنم از جایشان بلند میشود نمیدانم چه چیزی در چهرهام میبینند که آوا سریع میپرسد آوا_چیشد؟ لبخندی بر لبهایم مینشیند و آرام زمزمه…
دست سردش را در دست میگیرم و بوسهای پشتش میزنم پشت دستش را آرام نوازش میکنم و زیر لب با او حرف میزنم _رستام؟…………….پاشو…………..پاشو که خوب تنبیهم کردی……………همش به این…
به روبهرو خیره میمانم خیالم کمی راحت شدهاست اما تا زمانی که چشمان بازش را نبینم قلب بیقرارم آرام نمیگیرد دقایق طولانی را به روبهرو خیره میمانم با بلند شدن…
سامی کلافه از اتاق بیرون میروم و به سمت آشپزخانه حرکت میکنم در همان حال صدایم را کمی بالا میبرم _مامان؟ پشت کانتر میایستم به سمتم برمیگردد و نگاهم میکند…
مروارید در را پشت سرش میبندد و آرام جلو میرود کنار فرزندش بر روی تخت مینشیند و با مکث کوتاهی لب باز میکند مروارید_چیشده مادر؟………..چرا انقدر پریشونی نگاهش را به…