رمان قانون عشق فصل دوم پارت ۱۷

4.6
(63)

ماشین را جلوی در پارک میکنم و با قدم‌های آرام وارد بیمارستان میشوم

حواسم جمع نیست و با ورود به بخش محکم به دیوار برخورد میکنم

متعجب سرم را بالا می‌آورم و نگاه مبهوتم را به چشمان خشمگین متین میدوزم

مشتش بر روی یقه‌ام محکم‌تر می‌شود و تکانی به تنم میدهد

متین_اینجا چه غلطی میکنی؟………..خواهر من بخاطر تو به این روز افتاده…………..چرا نمیخوای بزاری حالش خوب باشه…………….خواهر من بخاطر تو افتاده روی تخت بیمارستان

جمله‌آخر را فریاد می‌زند اما من مبهوت فقط نگاهش میکنم

یعنی واقعا بخاطر من به این حال افتاده؟

قفسه سینه‌ام تند بالا و پایین میشود و سرم نبض می‌گیرد

اگر بلایی سر او بیآید هرگز خود را نمیبخشم

لبهای متین باز هم تکان می‌خورد اما گوش‌هایم نمی‌شنود

تنها می‌بینم که البرز اورا عقب می‌کشد و بر روی صندلی می‌نشاند

با قرار گرفتن دستی بر روی بازویم نگاه خشک‌شده‌ام را از روبه‌رو می‌گیرم و سرگردان به البرز نگاه میکنم

کلافگی و نگرانی در نگاهش هویداست

البرز_بیا بشین سامی

تکانی به پاهای بیجانم میدهم و بر روی صندلی‌ها آوار میشوم
بغضم را میبلعم اما خاطرات و صدا‌های جان گرفته در سرم بغضم را بزرگ‌تر می‌کند

☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
راوی

پس از خروج حامی و مروارید از خانه دخترک با چشمانی اشکی شماره سینا را می‌گیرد و موبایل را کنار گوشش می‌گذارد

خیلی نمی‌گذرد که صدای آرامش در گوش‌های دخترک می‌پیچد

سینا_جانم؟

با شنیدن صدای او و احساس امنیت حضورش بغضش می‌ترکد و با گریه لب میزند

دنیا_سینا؟

مرد پشت خط با شنیدن صدای بغض‌آلود دخترک نگران ماشین را کناری پارک می‌کند

سینا_جان؟……..جان سینا؟…………چشده دنیام؟

دخترک درحالی که آرام از خانه خارج می‌شود اشک‌هایش می‌ریزند

دنیا_میشه بیای دنبالم؟

سینا درحالی ماشین را مجدد حرکت میدهد هول‌زده می‌گوید
سینا_میام………الان میام……..تو فقط لوکیشن بفرست من میام

دخترک باشه کوتاهی زمزمه می‌کند و پس از اتمام تماس لوکیشنی برای سینا ارسال می‌کند

دخترک با قدم‌های آرام از خانه خارج می‌شود و داخل باغ منتظر رسیدن او می‌ماند

سینا اما با دیدن لوکیشن ارسالی دنیا متعجب و نگران به سمت آنجا حرکت می‌کند

با تمام سرعت می‌راند و نگرانی اش هر لحظه بیشتر می‌شود

۵ دقیقه بعد ماشین را کناری پارک می‌کند و به سرعت پیاده میشود

دخترک با شنیدن صدای ترمز ماشین به سمت در حرکت می‌کند

سینا جلوی در می‌ایستد و دستش را بر روی زنگ می‌گذارد

خیلی طول نمی‌کشد که در باز می‌شود و او با دیدن چهره خیس از اشک دنیا و لب زخمی‌اش نگران‌تر میشود

جلو می‌رود و لحنش پر از بهت و نگرانی‌ است

سینا_دنیا؟…………..چیشده؟
بغضش با صدای بلندی می‌ترکد و خودش در آغوش سینا پرت می‌کند

مرد با بهت و حیرت دستهایش را برای حفظ تعادل دور کمر دنیا حلقه می‌کند و مبهوت می‌گوید

سینا_دنیا؟…………..چیشده؟………..تو اینجا چیکار میکنی اصلا

صدای هق هقش بلند می‌شود و در همان‌حال هق می‌زند

دنیا_فهمید…………همه چیز رو یادش اومد

مرد نامحسوس نفس راحتی می‌کشد

در دل هرگز به این‌کار‌ها راضی نبوده و نیست

اما با یادآوری لب زخمی دنیا اخمی بر پیشانی‌ می‌نشاند و سر او را آرام بالا می‌آورد

نگاهی به لب زخمی‌اش می‌اندازد و با انگشت شست آرام نوازشش می‌کند

سینا_اون زدت؟

دخترک که حالا آرام‌تر شده می‌دزدد و سر پایین می اندازد

گره ابروان مرد کور‌تر میشود

دستش را زیر چانه دخترک میگذارد و سرش را بالا می‌آورد

نگاه دقیقی به مردمک‌های لرزان دنیا می‌اندازد

سینا_دنیا؟………..جواب منو بده………..اون زدت؟

دخترک باز هم بغض کرده نگاه می‌دزدد

قفسه سینه مرد از خشم بالا و پایین میشود و رگ گردنش نبض می‌گیرد

چانه دخترک را رها می‌کند و از بین دندان های کلید‌شده‌اش میغرد

سینا_میکشمش بیشرفو

از کنار دنیای مبهوت میگذرد و با قدم‌های محکم به سمت خانه می‌رود

دنیا بالاخره به خودش می‌آید و به سمت سینا میدود

با نفس نفس جلوی او می‌ایستد و اورا ناچار به ایستادن می‌کند

با نفس نفس میگوید

دنیا_ولش کن سینا…………خونه نیست…………….هیچکی خونه نیست

مردمک‌چشم‌هایش سرخ شده است زمانی که می‌گوید

سینا_گوه خورده دست روت بلند کرده

دخترک اشک میریزد و هق هقش باز هم بلند میشود

دنیا_حق داشته………….اون حتی اگه منو میکشت هم حق داشت……………بد کردم باهاشون…………موقعی پشیمون شدم که دیر بود…………..حتی‌……………حتی اگه نمیهمید هم خودم همه چیز رو میگفتم……………نمی‌خواستم وقتی‌………وقتی دلم…………..دلم پیش توعه با اون باشم

دست‌هایش را بر روی صورتش میگذارد و صدای هق هق جان‌سوزش بلند می‌شود

سینا اما مبهوت به او نگاه می‌کند

بارها به عشقش اعتراف کرده بود هرگز فکر نمی‌کرد که دنیا هم حسی به او داشته باشد

دنیا با گریه زانو خم می‌کند و بر روی زمین مینشیند

سینا‌ هم مبهوت کنارش زانو می‌زند و آرام زمزمه می‌کند

سینا_چی گفتی؟

دخترک دست‌هایش را از روی صورتش بر می‌دارد و چشمان اشکی‌اش را به مشکی‌های مبهوت سینا میدوزد

در همان حال آرام لب می‌زند

دنیا_دوست دارم

میگوید و خودش را در آغوش مرد می‌اندازد

دستانش را دور کمر سینا می‌پیچد و سرش را بر روی سینه‌اش می‌گذارد

مرد کمی از حرف او در شوک اما کمی بعد به خود می‌آید و دخترک را محکم به خود می‌فشارد

بوسه محکمی بر روی موهایش می‌نشاند

سینا_عاشقتم

حالا که این حرف‌را از دخترک شنیده قلبش آرام است

اعتراف به عشق شاید سخت باشد اما همیشه شیرین است

☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆

سامی

پشت در اتاق میایستم و آرام وارد میشوم

نگاهی به جسم نیمه‌جان رستا بر روی تخت می‌اندازم

برای باز هزارم در این دو روز در دل می‌گویم که کاش آن ماسک اکسیژن بر روی صورتش قرار نداشت تا بهتر چهره مهتابی‌اش را می‌دیدم

پاهای بیجانم را تکان میدهم و به سمت تخت میروم
بر روی صندلی کنار تخت مینشینم

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 63

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
عرشیا خوب
7 ماه قبل

چه عجب گذاشتین

Kate Addams
7 ماه قبل

چقدر من این یک هفته منتظر بودم که پارت بذاری هر روز چک می کردم ولی خبری نبود 😔

من خیلی از این رمان خوشم میاد 🥰🌹

قلم خیلی زیبایی داری

camellia
7 ماه قبل

دستت درد نکنه.دیگه داشت یادم میرفت.حالا که از مسافرت برگشتید,🙈یه کم تند تند میگزارید?😥

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x