رمان قانون عشق فصل دوم پارت ۱۸

4.7
(49)

دست سردش را در دست می‌گیرم و بوسه‌ای پشتش میزنم

پشت دستش را آرام نوازش میکنم و زیر لب با او حرف میزنم

_رستام؟…………….پاشو…………..پاشو که خوب تنبیهم کردی……………همش به این فکر میکنم که وقتی بیدار شدی می‌بخشیم؟

ذهنم حرف دیروز حامی را یادآور می‌کند

(_امیدوارم وقتی بیدار ببخشه منو

حامی مهربان نگاهم می‌کند و آرام جواب میدهد

حامی_یه باز ازش پرسیدم که اگه سامی همه چیز یادش بیاد میبخشیش؟………گفت سامی نیازی به بخشیدن نداره چون کاری نکرده……………پس نگران بخشیده شدن نباش)

حالا به اجبار آوا اینجا هستم و در این دو روز دل دیدن اورا در این حال ندارم

و آوا زمانی که گفت

(هممون میدونیم وقتی رستا باهات حرف زد بهوش اومدی………………..شاید اونم وقتی باهاش حرف بزنی بیدار بشه)

مجابم کرد که با او حرف بزنم

کف دستش را به صورتم میچسبانم و صدایم از بغض میلرزد

_مرگ من بلندشو……………..قد یه دنیا شرمندم……………قد یه دنیا دلتنگم…………..دلتنگ بغل کردنت…………دلتنگ بوسیدنت…………دلتنگ عطر تنت……….

قطره اشکی از گوشه چشمم میچکد

_دلتنگ روزای خوبمون………………دلم تنگ‌شده واسه وقتی که توی بغلم آروم میگرفتی……………….حاضرم کل زندگیمو بدم اما تو حالت خوب بشه……………..تروخدا پاشو رس…………..

صدای زمزمه آرام و گرفته‌ای حرفم را قطع می‌کند
رستا_سامی

سر بلند میکنم و مبهوت نگاهش میکنم

برای باز دوم که اسمم را زمزمه می‌کند به سرعت از جایم بلند می‌شوم و کنار تخت می‌ایستم
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
رستا

زمزمه محوی می‌شنوم

نمیدانم رویاست یا کابوس

صدای زمزمه بیش‌از حد آشناست

صدای که با آن زندگی کردم

دلیل زنده بودنم

دلیل تحمل کردن این زندگی نامرد

قفسه سینه‌ام کمی تیر میکشد و گرمای نفس‌هایم بر روی صورتم برمی‌گردد

به زحمت چشم‌هایم را کمی باز میکنم

نامش را برای بار دوم ناله میکنم

_سامی

شنیدن صدایش جان دوباره به تنم سرازیر می‌کند

سامی_جون دل سامی زندگی

از بین پلک‌های نیمه بازم نگاهش میکنم

ممکن است توهم زده باشم؟

ممکن است همه اینها رویایی بیش نباشد؟

دیدن چهره‌اش قلب بیقرارم را آرام میکند

دستم را بی‌جان بالا می‌آورم و بر روی صورتم می‌گذارم

ماسک اکسیژن را از روی صورتم برمیدارم و آن را زیر چانه‌ام قرار میدهم

سامی_نکن عمرم حالت خوب نیست

دستش را که برای بالا کشیدن ماسک اکسیژن جلو آمده را می‌گیرم و مانعش میشوم و با نفس نفس زمزمه می‌کنم

_بلاخره………………….بلاخره او…………..اومدی

دریای طوفانی چشمانش به اشک می‌نشیند و مانند خودم زمزمه می‌کند

سامی_آره زندگی……………..اومدم ولی یکم دیر شد…………………..ببخش………..

نگاهم بر روی لب‌هایش می‌نشیند

تنها چیزی که در این شرایط می‌تواند کمی قلبم را آرام کند شاید بوسیدنش باشد

پس آرام زمزمه میکنم

_بیا جلو

سرش را کمی جلو میآورد اما هنوز هم فاصله دارد

_بیا جلوتر

باز هم جلو می‌آید اما همچنان فاصله داریم

سرم را تکان میدهم و با بغض ناله میکنم

_بیا جلووووو
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
سامی

خواسته‌اش را از چشمانش می‌خوانم و با جلو بردن سرم

لب‌هایم را بر روی لب‌های ترک‌خورده‌اش می‌گذارم

دستی که آنژیوکت ندارد را بر روی صورتم می‌گذارد

لمس نرمی لب‌هایش حتی زمانی که ترک‌خورده و رنگ پریده‌اس پس از این همه مدت قلبم را به تپش می‌اندازد

دلم می‌خواهد تا لحظه‌ای که نفس دارم ببوسمش اما حال بدش مانع می‌شود و پس از بوسه کوتاه اما عمیقی سرم را عقب میکشم

سرش را کمی بالا می‌کشد و مجدد آن را بر روی بالشت میکوبد و بی‌جان مینالد

رستا_سامیییی

پیشانی‌اش را میبوسم و درحالی که موهای ریخته شده بر پیشانی‌اش را کنار میزنم می‌گویم

_دورت بگردم من حالت بد میشه…………….تازه بهوش اومدی دکترتم هنوز خبر نداره……………..قول میدم مرخص شدی از پیشت تکون نخورم

ماسک اکسیژن را مجدد بر روی صورتش تنظیم میکنم و پس از پاک کردن قطره اشک راه گرفته از گوشه چشمش برای صدا زدن دکتر عقب میکشم

_میرم به دکترت خبر بدم

هنوز قدم‌از قدم برنداشته‌ام که دست بیجانش آستین پیراهنم را می‌گیرد و از زیر ماسک اکسیژن لب میزند

رستا_نرو

پشت دستش را طولانی میبوسم

_نمیرم نفسم……….نمیرم زندگی…………دکترت رو که خبر کنم برمیگردم

پلک‌هایش را آرام برهم میکوبد و من آرام از اتاق خارج میشوم

چشمان بازش لبخند را بر لبم نشانده است که پاک نمیشود

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 49

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
14 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Kate Addams
7 ماه قبل

ممنون بابت پارت جدید 🌹🥰

تارا فرهادی
7 ماه قبل

عالی بود غزاله جونم❤️😍
انتقام خونم برات کامنت گذاشتم❤️❤️

Kate Addams
6 ماه قبل

چرا پارت جدید نمیزاری ؟

NOR .
مدیر
پاسخ به  Kate Addams
6 ماه قبل

نویسنده ازتون دلگیره قهر کرده دیگه حس نوشتن نداره 🙄

Kate Addams
6 ماه قبل

چه حرفا !! نویسنده اگر زود به زود پارت بزاره مردم مشتاق تر میشن برای خواندنش .

Kate Addams
6 ماه قبل

بعدشم به نظر من مهم اینه که نویسنده یک رمان را برای دل خودش نوشته باشه و کاری به حرفای مردم و نظراتشون نداشته باشه. اگه این جوری پیش بره که به حرف مردم اون کاری که داره میکنه رو متوقف کنه هیچ وقت پیشرفت نمیکنه

Kate Addams
6 ماه قبل

همه ی افراد مهم و مشهور اول هیچ کس بهشون اهمین نمیداد ولی بعد تبدیل شدن به افرادی مهم . رمان های مشهور دنیا هم اون اوایل انتشار خیلی طرفدار نداشتن بعدش شدن جزو رمان های پر فروش

14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x