رمان قانون عشق فصل دوم پارت ۱۱

4.5
(62)

سامی

کلافه از اتاق بیرون میروم و به سمت آشپزخانه حرکت میکنم

در همان حال صدایم را کمی بالا میبرم

_مامان؟

پشت کانتر میایستم

به سمتم برمی‌گردد و نگاهم می‌کند

مامان_جانان؟

_ساعت نقره‌ای منو ندیدی؟

به سمتم میآید و روبه‌رویم می‌ایستد

مامان_کدوم ساعت؟

_همون ساعته که صفحش مشکیه بود

میفهمم که نگاهش به یکباره غمگین می‌شود

مجدد به سمت یخچال می‌رود و در همان‌حال جواب میدهد

مامان_همونجا توی کشوی دراوره

باشه کوتاهی می‌گویم و مجدد به اتاقم بر میگردم

به سمت دراور سفید رنگ میروم و کشویش را باز میکنم

کمی وسایل را جابه‌جا میکنم و با دیدن ساعتم آن را بر میدارم

قصد دارم در کشو را ببندم اما دیدن چیزی که زیر ساعت بود مانع می‌شود

دستم را دراز میکنم و آرام از کف کشو برش میدارم

ضربان قلبم بالا میرود

حلقه‌ای که چندقطره خون بر رویش خشک شده است و چند نوشته دیگر بر روی آن حک شده

در کشو را میبندم و به سمت تخت میروم

کتم را کناز میزنم و بر روی تخت مینشینم

صدا‌ها مجدد در سرم می‌پیچد و اینبار تصویر هم همراهشان است

تصاویری که متعلق به اسم حک‌شده بر روی حلقه است

رستا

دختری که در این مدت ذهنم را درگیر کرده است در گذشته‌ام هم نقش داشته؟

نمونه این حلقه را در دست آن دختر دیده‌ام

با دقت حلقه را در انگشتم میچرخانم و کمی به ذهنم فشار می‌آورم

در لحظه حس میکنم بمبی در سرم منفجر می‌شود و…………..

چشمانم را محکم به‌هم میفشارم

سردرد وحشتناکی گریبانگیرم شده است و پشت پلک‌های بسته‌ام خاطرات جان می‌گیرند

هجوم یکباره خاطرات باعث این درد وحشتناک است

خاطراتی که ثابت می‌کند آن دختر زن من است

چرا به من نگفتند

چرا نگفتند و دنیا به من نزدیک شد

از جایم بلند می‌شوم و تلو تلو خوران از اتاق خارج میشوم

دستم را به سر دردناکم می‌گیرم و با رسیدن به آشپزخانه خفه زمزمه میکنم

_چر‌………چرا بهم نگفتین

مامان به سمتم برمی‌گردد و با دیدن حال خرابم وحشت‌زده به سمتم میآید

مامان_یا خدا……….چیشدی تو مادر

کنار کانتر بر روی زمین مینشینم و سرم را بین دستانم میفشارم

با قرار گرفتن چیزی جلوی صورتم کمی لای پلک‌هایم را باز میکنم

مامان_بیا قرصت رو بخور مادر

قرص را با کمک مامان میخورم و سرم را به دیوار پشت سرم تکیه میدهم

بغض دارد صدایم زمانی که آرام می‌گویم

_چرا بهم نگفتی……….چرا نگفتی زن دارم………این همه مدت چجوری تحمل کرد

صدای مامان هم سرشار از غم و بغض می‌شود

مامان_الهی قربونت برم من بلاخره یادت اومد…………گفتم مادر………..گفتم ولی حرف منه مادر رو قبول نکردی

حالم کمی بهتر شده است که از جایم بلند می‌شوم و در حالی که به سمت اتاق میروم می‌گویم

_باید برم پیشش………..باید ببینمش

از داخل اتاق کت و سوییچم را برمیدارم و بی‌توجه به نگرانی‌های مامان از خانه بیرون میزنم

باید ببینمش

باید اورا که جانم وصل به جانش است بیینم

حالا میفهمم چرا انقدر دلتنگ بوده‌ام

حالا میفهمم چرا انقدر نگران بوده‌ام

موبایلم را بر میدارم و شماره‌ حامی را می‌گیرم

کمی بعد صدای آرامش در فضای ماشین می‌پیچد

حامی_جانم سامی؟

به سرعت می‌گویم

_حامی همین الان برو خونه دنیا داره میاد اونجا نگهش دار من معلوم نیست کی برگردم فقط نگهش دار نزار با کسی حرف بزنه تا بیام

صدایش اینبار کمی نگران است

حامی_چیشده سامی؟

درحالی پایم را بیشتر بر روی پدال گاز میفشارم صدایم را کمی بالا میبرم

_مامان بهت میگه فقط کاری که بهت گفتم رو بکن حامی

منتظر جواب او نمی‌شوم و با سرعت بیشتری به سمت خانه آنها میروم

کاش کمی زودتر همه‌چیز را به خاطر می‌آوردم

☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆

راوی

حامی با عجله از اداره خارج می‌شود و با تمام سرعت به سمت خانه می‌راند

در سمت دیگری از شهر البرز ماشین را کناری پارک می‌کند و روبه دخترک بیحال می‌گوید

البرز_رسیدیم…………فقط رستا مواظب خودت باشیا….من همینجا منتظرم

دخترک سری تکان می‌دهد و با دستان بی‌جانش در ماشین را باز می‌کند

پیاده می‌شود و به سمت خانه حرکت می‌کند

وارد خانه می‌شود و پس از گذشتن از حیاط در را با کلید باز می‌کند

خاطره زیادی در این خانه ندارد اما همان خاطرات اندک هم باعث به اشک نشستن چشمانش می‌شود

جای جای خانه را از نظر می‌گذراند و با قدم های آرام به سمت تلوزیون می‌رود

فلشش را به آن متصل می‌کند و با برداشتن کنترل پایین مبل بر روی زمین می‌نشیند

حس عجیبی دارد

دلش می‌خواهد که سامی هم در کنارش حضور داشت اما‌…………

او مشغول نگاه کردن عکس و فیلم‌های درون فلش می‌شود

در سمتی دیگر حامی ماشین را جلوی در خانه پارک می‌کند و پیاده می‌شود

وارد خانه که می‌شود دنیا درحال گذر از حیاط است تا از خانه خارج شود اما حامی جلویش می‌ایستد

حامی_کجا خانوم…….بودی حالا

دنیا پر از حرص جیغ می‌کشد

دنیا_داداش بیشعورت  گفته من بیام اینجا بعد خودش معلوم نیست کجا رفته…….برو کنار میخوام برم

حامی بازوی ظریفش را در دست می‌گیرد و درحالی که اورا به سمت خانه می‌کشاند غر می‌زند

حامی_انقدر جیغ جیغ نکن ببینم………..شما هیجا نمیری

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 62

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Kate Addams
7 ماه قبل

عالی بود 👏🏻🥰
فقط کاش یکم طولانی تر بود ولی با این حال خیلی قشنگ بود 👏🏻👏🏻
قلم خیلی زیبایی دارید

Kate Addams
پاسخ به  Ghazale Hamdi
7 ماه قبل

🥰 🌹

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x