رمان ماهرو پارت ۲۶ 4.5 (91)8 ماه پیشبدون دیدگاه _د حرف بزن ماهرو چرا لال شدی چرا حرف نمیزنی +نمیتونم ماهان…..نمیتونممم _دردت به جونم یکی یکدونه من چی شده گریه نکن بگو کجایی فقط…
رمان ماهرو پارت ۲۵ 4.6 (85)8 ماه پیشبدون دیدگاه با درماندگی هرچه تمام تر داد کشید _چه زنی چه غیرتی چه حرفی هان؟چرا نمیخوای بفهمی عشق یک طرفه تو گند زد به همچی جلو تر…
رمان ماهرو پارت ۲۴ 4.6 (85)8 ماه پیش۲ دیدگاه از ایلهان و فرشته چند دقیقه ای صدایی نیامد و من با ناتوانی تمام داشتم دنبال فقط وسایل های اولیه و ضروری ام میگشتم که ایلهان…
رمان ماهرو پارت ۲۳ 4.6 (99)8 ماه پیشبدون دیدگاه رسیدم به اتاق و تا خواستم در را ببندم که پای یک نفر بین در ماند با تعجب به طرف در نگاه کردم فرشته را با مو…
رمان ماهرو پارت ۲۲ 4.5 (79)8 ماه پیشبدون دیدگاه تا خود خونه دیگه هیچ حرفی رد و بدل نشد بینمون یعنی هیچکدوممون هم مایل به صحبت کردن با همدیگه نشدیم بعد از مسیر طولانی…
رمان ماهرو پارت ۲۱ 4.4 (86)8 ماه پیشبدون دیدگاه لحظه ای دلم براش سوخت او چه گناه داشت از کینه ی زنش نسبت به من از عشق بی همتای من نسبت به خودش و از…
رمان ماهرو پارت ۲۰ 4.6 (80)8 ماه پیشبدون دیدگاه _مگه خودت و به هر دری نمیزدی که زن من جا بدی الا دارم میگم زن منی داری برام ناز میاری؟ +خودت هم متوجه نمیشی که چی…
رمان ماهرو پارت 19 4.5 (79)8 ماه پیشبدون دیدگاه حقیقتا از خدا که پنهون نیست دلم لریزید برای این حرفش حس خوبی بهم انتقال داد میدونم موقعیتش نبود میدونم موقعش نبود ولی این حرفش…
رمان ماهرو پارت 18 4.5 (74)9 ماه پیش۱ دیدگاه از دور دستی برایش تکان دادیم. اما ماهان بدون ری اکشن خاصی به سمتمان می امد. زمانی که رسید بدون هیچ دلیلی٬ مشتی محکم به…
رمان ماهرو پارت 17 4.6 (80)9 ماه پیش۴ دیدگاه رسیدیم خانه هیچ بحثی بین ما رد و بدل نشد خاله مشغول اشپزی بود. فرشته را هم ندیدم. وارد اتاقم شدم لباس هایم را عوض کردم. ماهان…
رمان ماهرو پارت 16 4.3 (77)9 ماه پیشبدون دیدگاه کاملا معلوم بود که حرف ها را شنیده چون در صورتش لبخندی شکل گرفته بود. با چشم هایی که خوشحالی را فریاد میزد به من…
رمان ماهرو پارت 15 4.2 (79)9 ماه پیش۳ دیدگاه صبح با صدای زنگ آیفون خانه به زور چشم هایم را باز کردم. نگاهم به ایلهانی که با بالا تنه ی لخت کنارم خوابیده بود کردم. احتمالا…
رمان ماهرو پارت 14 4.4 (74)9 ماه پیشبدون دیدگاه نگاهم کرد و گفت: – ماشین اوردی؟ – نه… بنزینش تموم شده بود وقت نداشتم برم پمپ بنزین. سری تکان داد و همراه هم به پارکینگ رفتیم.…
رمان ماهرو پارت 13 4.4 (67)9 ماه پیشبدون دیدگاه دستش را از دستم در اورد و رو به رویم ایستاد. دیگر از دیدن چهره اش حالم بهم می خورد! چرا مجبور بودم در یک خانه زندگی…
رمان ماهرو پارت 12 4.4 (72)9 ماه پیشبدون دیدگاه کمی از چای نوشیدم و چشم هایم را بستم. از خاله هم دلگیر و سرد بودم. شاید اگر او این پیشنهاد را نمی داد٬ فکر تصاحب ایلهان به…