رمان ماهرو پارت ۶۶ 4.5 (26)

بدون دیدگاه
      از اتاق مدیریت بیرون اومدم و نفس عمیقی کشیدم. اقای افخمی مردم متشخص و قابل احترامی بود. اما بازم فکر میکردم قراره توبیخ بشم.     سری…

رمان ماهرو پارت ۶۵ 4.2 (81)

بدون دیدگاه
      مامانم حاضر شد و بالاخره راه افتادیم. هنوز تو روستا بودیم. دلم میخواست دوباره برم سر قبر بابا… با صدای ارومی به ایلهان که کنارم داشت رانندگی…

رمان ماهرو پارت ۶۴ 4.3 (80)

۲ دیدگاه
    “ماهرو”     کش و قوسی به بدنم دادم و پاشدم نشستم. خداروشکر از شر اون سردرد عجیب خلاص شده بودم.     برگشتم گوشیم و پیدا کنم،…

رمان ماهرو پارت ۵۹ 4.3 (76)

۱ دیدگاه
      بالاخره ایلهان کوتاه اومد. خداروشکر بابا تو همین بیمارستان بود. بعد از گذشت از چند تا راهرو، ایلهان ایستاد.     سرم و بلند کردن و به…

رمان ماهرو پارت ۵۸ 4.1 (67)

۱ دیدگاه
        یا تموم شدن شیفتم، روپوشم و در میارم و بعد از برداشتن وسایلم، از بیمارستان خارج میشم.     همون طور که به طرف خیابون اصلی…

رمان ماهرو پارت ۵۷ 4.5 (83)

بدون دیدگاه
      ایلهان هم رو به روم روی مبل میشینه… کمی که میگذره، بلند میشم و به آشپزخونه می رم. چایی میزارم و کنارش یه خورده تنقلات هم داخل…

رمان ماهرو پارت ۵۵ 4.3 (86)

بدون دیدگاه
      منتظر جوابش شدم‌. بعد از چند دقیقه صدای پیامک گوشیم بلند شد. بازش کردم. پیام از طرف خودش بود. _قرار نیست که هرشب سر بارتون بشم که……