رمان ماهرو پارت ۵۹

4.3
(76)

 

 

 

بالاخره ایلهان کوتاه اومد.

خداروشکر بابا تو همین بیمارستان بود.

بعد از گذشت از چند تا راهرو، ایلهان ایستاد.

 

 

سرم و بلند کردن و به رو به رو خیره شدم.

مامان و دیدم که گوشه ای نشسته و داره گریه می کنه….

 

 

ماهان و میبینم که با شونه هایی خمیده، سرش و به شیشه تکیه داده و چشماش پ بسته…

 

 

بغضم میترکه و قطره های اشک یکی پس از دیگری روی گونه ام فرود میان…

قدم قدم جلو میرم…

 

 

تعادل ندارم و هر لحظه امکان میدم روی زمین فرود بیام، که دستای ایلهان دور کمرم حلقه میشه…

 

 

گرمای خاصی که از طریق دستاش بهم وارد شده هم نمیتونه ارومم کنه…

 

 

با هم کمی که جلوتر رفتیم ، مامان متوجه ام شد و به طرفم اومد و محکم بغلم کرد.

 

 

هر دو تو بغل هم زار می‌زدیم.

 

 

 

 

نمیدونم چقدر تو بغل مامان بودم…

نمیدونم چقدر زار زدم تو بغلش…

فقط میدونم دیگه چشمه اشکم خشک شده بود.

 

 

مامان گوشه دیوار کز کرده بود و داشت زیارت عاشورا میخوند.

بلند شدم و با پاهایی لرزون به سمت شیشه های ای سی یو رفتم‌.

 

 

پاهام کشش نداشت.

پست شیشه رسیدم.

دستام و روی شیشه گذاشتم و به داخل چشم دوختم.

با دیدن بدن زخم و زیلی و زیر یه عالم دستگاه بابا، نفس کشیدن یادم رفت.

نمیتونستم واکنشی نشون بدم.

همونطور هاج و واج به بابا خیره شده بودم.

 

 

 

زیر لب زمزمه کردم.

_این بابای منه؟!

اینی که اینجا خوابیده بابای منه؟!

 

 

 

ناباور سری به معنای نه تکون میدم و با بغض میگم.

_نه…

نه امکان نداره…

بابای من خوبه!

سالم و سر حال …

 

 

 

گریه امونم و بریده بود.

روی زمین زانو زدم پو از ته دل زجه زدم..

ایلهان به سمتم اومد و کنارم روی زمین نشست.

 

 

 

 

تو بغل ایلهان بودم و گریه میکردم.

نمیتونستم ساکت بشم.

باروم نمیشد.

بابای مهربونم…

بابای مظلومم روی تخت بیمارستان خوابیده…

 

 

هق هق ام بیشتر میشه.

ایلهان حلقه دستش پ دورم تنگ تر میکنه و میگه.

_اروم باش ماهرو….

اینطوری حال مامانتم بهتر میشه…

ببینش بنده خدا چقدر پریشونه…

 

 

به مامان خیره شدم‌.

مثل ابر اشک می ریخت و زیر لب دعا می خوند.

 

 

مامانم عاشق بابامه…

میدونم حتی نمیتونه یک ثانیه رو بدون اون تحمل کنه….

 

 

 

نمی تونم بابا رو روی تخت بیمارستان ببینم.

بابای مظلومم حقش این نیست.

 

 

با هق هق از ایلهان جدا میشم و دوباره پشت شیشه ای میرم که بابام اون طرفش خوابیده…

 

 

با دستای چروکیده و پر مهرش خوابیده.

 

 

بغض بدی به گلوم چنگ انداخته…

قطره اشک سمجی روی گونه ام میچکه و نگاهم و از روی بابا بر نمیدارم.

 

 

 

 

کلافه روی صندلی ها نشستم.

مامان فشارش افتاده و ایلهان رفته تا چیزی بخره تا بخوره و حالش بهتر بشه…

 

 

سه روزه هممون نه خواب داریم، نه خوراک!

شب و روز تو بیمارستانیم و منتظر تا بابا از کما بیرون بیاد.

 

 

دکتر گفته بخاطر سنگ های ریز و درشتی که به صورتش خورده، رفته تو کما…

دلم ریش میشه وقتی بابا رو میبینم.

صورت زخم و زیلیش…

بدن کبودش…

واقعا راه نفس کشیدنم و میبنده!

 

 

 

با دیدن ایلهان که از دور، پلاستیک به دست داشت بهمون نزدیک میشد، بلند شدم و به طرف مامان رفتم.

 

 

با رسیدن ایلهان، یک رانی و کیک باز کردم و با اجبار به مامان دادم و مجبورش کردم بخوره…

 

 

مامان با بی میلی شروع به خوردن کرد.

منم پاشدم و رفتم دوباره سرجام نشستم.

 

 

سردرد عجیبی گرفته بودم.

با نشستن کسی کنارم، سرم و بلند کردم.

ایلهان بود که داشت یه رانی و باز میکرد.

به طرفم گرفت و گفت:

_بیا یکم از این بخور رنگت پریده…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 76

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان بومرنگ 3.8 (5)

بدون دیدگاه
خلاصه: سبا بعد از فوت پدر و مادرش هم‌خانه خانواده برادرش می‌شود اما چند سال بعد، به دنبال راه چاره‌ای برای مشکلات زندگی‌اش؛ تصمیم می‌گیرد از خانواده کوچک برادرش جدا…

دانلود رمان غمزه 4.2 (17)

بدون دیدگاه
  خلاصه: امیرکاوه کاویان ۳۳ساله. مدیرعامل یه کارخونه ی قطعات ماشین فوق العاده بی اعصاب و کله خر! پدرش یکی از بزرگ ترین کارخانه دار های تهران! توی کارخونه با…

دانلود رمان نهلان 3.3 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه: نهلان روایت زندگی زنی به نام تابان میباشد که بعد از پشت سر گذاشتن دوره ای تاریک از زندگی خود ، در کنار پسر کوچکش روزهای آرامی را…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
5 ماه قبل

و خوب و عالی که این یکی رو هم گزاشتی قاصدک جونم😍.جای تشکر ویژه داره به خاطر پارت گزاری سخاوتمندانه ات برای همه رمانای قشنگی که میگزارید.😘

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x