رمان ماهرو پارت ۶۶

4.5
(26)

 

 

 

از اتاق مدیریت بیرون اومدم و نفس عمیقی کشیدم.

اقای افخمی مردم متشخص و قابل احترامی بود.

اما بازم فکر میکردم قراره توبیخ بشم.

 

 

سری به طرف اتاقم رفتم و روپوش مخصوص خودم و پوشیدم.

همون لحظه، خانوم درویش داخل شد.

 

 

با دیدن من لبخندی زد و گفت:

_ااا اومدی عزیزم.

تسلیت میگم غم اخرت باشه.

 

 

_مرسی عزیزم.

راستی واقعا منو شرمنده خودتون کردین این چند روز به جای من شیفت موندین.

ایشالله بتونم جبران کنم!

 

 

خانوم درویش لبخندی زد و گفت:

_این حرفا چیه گلم.

همکاریم دیگه.

همکارا واسه همین روزای هم خوبن!

 

 

لبخندی زدم که دوباره خودش گفت:

_شیفتت هم الان شروع شده برو تا دیر نشده.

 

 

لبخندی زدم و ازش خداحافظی کردم و وارد اتاق شدم.

 

 

 

 

بالاخره شیفتم تموم شد‌.

کش و قوسی به کمرم دادم و بلند شدم.

ماگ چاییم و از روی میز برداشتم و کمی ازش نوشیدم تا گلوم خیس بشه.

 

 

از اتاق خارج شدم و داخل رختکن شدم.

روپوشم و آویزون کردم و مانتوعه مشکی خودم و پوشیدم.

 

 

از بیمارستان بیرون اومدم و سوار ماشینم شدم.

از پارکینگ خارج شدم و مسیر خونه و در پیش گرفتم.

 

 

ساعت ۱۴ بود.

کلافه پوفی کشیدم و فقط میخواستم زودتر برسم و کمی بخوابم.

سرم از شدت کم خوابی درد میکرد.

 

 

بالاخره رسیدم.

ماشین و داخل حیاط بردم و پارک کردم.

پیاده شدم و وارد خونه شدم.

هیچکس دیده نمیشد.

کلافه شونه ای بالا انداختم و به طرف اتاق رفتم.

 

 

لباس راحتی پوشیدم و خودم و روی تخت پرت کردم و خیلی سریع خوابم برد.

 

#ماهرو

#پارت_274

 

 

*ایلهان*

 

 

خسته و کوفته وارد خونه شدم.

مامان و خاله نشسته بودن و داشتن تلویزیون نگاه میکردن.

_سلام.

 

 

هردوشون برگشتن و بهم سلام کردن.

مامان بلند شد و گفت:

_تا لباست و عوض کنی منم واست چایی میریزم.

 

 

باشه ای گفتم و به طرف اتاق رفتم.

تواین فکر بودم ماهرو کجاست.

اما همینکه در و باز کردم ، سوالم و فراموش کردم.

 

 

ماهرو خوابیده بود.

در و اروم بستم و به طرف تخت رفتم.

لبه تخت نشستم و به ماهرو خیره شدم.

 

 

این دختر منو مدیون خودش کرده بود.

باید تکلیفمون و مشخص میکردم.

 

 

خیلی وقت بود که بلاتکلیف بودیم!

 

#ماهرو

#پارت_275

 

 

موافق سری تکون دادم و بلند شدم.

از داخل کمد شلوار و بلوز راحتی برداشتم و پوشیدم.

 

 

خیلی خسته بودم و دلم میخواست یه دوش اب گرم بگیرم و بخوابم.

اما زشت بود.

مامان واسم چایی ریخته بود و منتظر بود.

 

 

اروم از اتاق بیرون اومدم و به طرف مامان و خاله رفتم و کنارشون نشستم.

لیوان چاییم و که مامان اورده بود و برداشتم و کمی ازش نوشیدم.

 

 

_ماهرو هنوز خواب بود.

 

 

به خاله خیره شدم و گفتم:

_اره خسته بود بیدار نشد.

 

 

فقط سری تکون داد.

حس میکردم خیلی وقته ازم دلخوره.

البته حق هم داشت.

 

 

هم اون حق داشت.

هم ماهان حق داشت.

هم مامان حق داشت.

از همه بیشتر هم ماهرو…

 

 

کلافه دستی به صورتم کشیدم و گفتم:

_مامان من گشنه ام نیست میرم یکم بخوابم شما شامتون و بخورین.

 

#ماهرو

#پارت_276

 

 

چاییم و خوردم و به اتاق اومدم.

ماهرو هنوز خواب بود.

 

 

به طرفش رفتم و پتو و روش مرتب کردم.

 

 

موهاش رو صورتش ریخته بود.

دستم و جلو بردم و موهاش و کنار زدم.

 

 

یهو به خودم اومدم و عقب کشیدم.

 

 

_چیکار میکنی پسر مثل بچه دبیرستانیا…

به خودت بیا…

 

 

به طرف کمدم رفتم.

حوله ام و برداشتم و وارد حمام شدم.

دوش مختصری گرفتم و بیرون اومدم.

 

 

تنها شلوار گرمکنی پوشیدم و طرف دیگه تخت دراز کشیدم.

 

 

اونقدر خسته بودم که از اون چه که فکرش و میکردم هم زودتر خوابم برد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 26

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان سالاد سزار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
خلاصه: عسل دختر پرشروشوری و جسوری که با دوستش طرح دوستی با پسرهای پولدار میریزه و خرجشو در میاره….   عسل دوست بچه مثبتی داره به نام الهام که پسرخاله…

دانلود رمان گلارین 3.8 (19)

۴ دیدگاه
    🤍خلاصه : حامله بودم ! اونم درست زمانی که شوهر_صیغه ایم با زن دیگه ازدواج کرد کسی که عاشقش بودم و عاشقم بود … حالا برگشتم تا انتقام…

دانلود رمان مهکام 3.6 (9)

بدون دیدگاه
خلاصه : مهران جم سرگرد خشنی که به دلیل به قتل رسیدن نامزدش لیا؛ در پی گرفتن انتقام و رسیدن به قاتل پا به سالن زیبایی مهکام می ذاره! مهکام…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x