رمان ماهرو پارت ۶۱

4.4
(76)

ا

 

 

تماس و وصل کرد.

_جانم خاله سلام…

 

 

_اره خاله خیالت راحت بهوش اومد.

 

….

 

_یه نیم‌ساعت دیگه سرمش تموم بشه راه میوفتیم.

 

….

 

_باشه خداحافظ.

 

 

قطع کرد.

هیچی نگفتم و از پنجره بیمارستان به بیرون خیره شدم.

هوا گرفته بود و کم کم هم داشت تاریک میشد.

_ماهانم روستاس؟!

 

 

_اره…

امروز خیلی این‌طرف و اون طرف دویید.

خیلی خسته شد طفلی…

 

 

_ایلهان بخدا حالم خوبه…

سرم هم آخرشه ، پاشو بریم.

بخدا داره شب میشه!

 

 

ایلهان نگاهی به سرمم کرد و گفت:

_از دست تو…

باشه صبرکن برم پرستار و صدا کنم بیاد سرم و از دستت در بیاره…

 

 

تا ایلهان پاشد،مخالفت کردم و همون‌طور که سوزن سرم و از دستم بیرون میکشیدم، گفتم:

_خیر سرم خودم دکترم!

 

 

 

 

بالاخره از بیمارستان بیرون اومدیم.

به لباسام خیره شدم.

_مانتوعه بنفش و شال بادمجونی با شلوار جین لی…

لباسام افتضاح بود.

به ایلهان نگاه کردم.

_بلوز شلوار مشکی پوشیده بود.

 

 

سوار ماشین شدیم.

همینکه راه افتاد گفتم:

_ایلهان اول برو خونه من لباسام و عوض کنم.

مانتو مشکی بپوشم.

 

 

ایلهان چیزی نگفت و به طرف خونه روند.

دلم گرفت.

چون میخواستم برم پیش بابام، میخواستم لباس سیاه بپوشم.

چون خود بابام نیست.

از این به بعد قراره فقط سنگ قبر سردش و ببینم.

با نوشته های روز قبرش درد و دل کنم!

 

 

اه عمیقی کشیدم و با رسیدن به خونه پیاده شدم و رفتم تا لباس بپوشم.

وارد خونه شدم و برق و روشن کردم.

 

 

به طرف اتاقم رفتم و یه مانتو مشکی کتی بی میل برداشتم و پوشیدم.

شلوار مشکیم و هم پوشیدم و به شال مشکی چروک هم روی سرم انداختم.

 

 

 

کوله ام و هم برداشتم و چند دست دیگه لباس مشکی تو ساک انداختم و تند از خونه بیرون اومدم و تو ماشین نشستم‌.

_زودتر برو ایلهان…

 

 

ایلهان نگاه غمگینی بهم انداخت و استارت زد و به راه افتاد.

 

 

بالاخره بعد از دو ساعت رسیدیم.

هوا تاریک تاریک شده بود.

مسیر خونه و مزار، فرق داشت.

همینکه ایلهان خواست به طرف خونه بره، سری گفتم:

_ایلهان تروخدا اول بریم بابام و ببینم.

 

 

ایلهان کلافه گفت:

_دختر خوب نصف شب که نمیشه!

فردا صبح زود میریم…

 

 

با چشایی که دوباره اشکی شده بود بهش خیره شدم و گفتم:

_تروخدا…

باور کن نمیتونم تا فردا صبر کنم.

منو الان ببر پیش بابام…

 

 

 

ایلهان باشه ای گفت و به طرف مزار به راه افتاد.

بالاخره رسیدیم.

سری پیاده شدم و وارد قسمت مزار ها شدم.

هوا تاریک بود و محیط وحشتناکی و درست کرده بود.

 

 

 

اما اون لحظه فقط میخواستم بابام و ببینم و چیزی واسم مهم نبود.

حضور ایلهان بهم حس امنیت می داد.

 

 

به طرفش برگشتم و گفتم:

_کجاست؟!

 

 

جلو اومد و دستم و گرفت و همونطور که دنبال خودش میکشید، به سمتی برد.

هیچی نمیگفتم و دنبالش می رفتم.

 

 

بالاخره ایستاد.

با بغض به قبری که ایلهان جلوش ایستاده بود خیره شدم‌.

 

 

 

دست ایلهان و ول کردم و قدم یه قدم به قبر نزدیک شدم.

خاکش خیس خیس بود.

 

 

جلوی قبر زانو زدم و دستام و روی قبر گذاشتم.

قطره اشکی روی صورتم سر خورد و روی خاک های قبر افتاد.

 

 

باورم نمیشد الان بابام زیر این همه خروار خاک خوابیده باشه…

اشکام صورتم و خیس کرده بودن.

با گریه گفتم:

_بابایی…

 

 

با هق هق ادامه دادم.

_بابا جونم…

تروخدا پاشو…

پاشو بگو همه چیز دروغه…

بگو من پیشتم.

 

 

 

یاد بچگی‌ هام افتادم.

هر وقت گریه میکردم.

بابام اشکام و پاک میکرد و میگفت:

_گریه نکن دختر بابا…

اشکات سر خاکم بریزه گریه نکن بابایی…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 76

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان ارتیاب 4 (9)

بدون دیدگاه
    خلاصه : تافته‌‌ ادیب دانشجوی پزشکیست که به تهمت نامزدش از خانواده طرد شده و مجبور به جدایی می‌شود. اتفاقاتی باعث می شوند هم‌ خانه‌ی دکتر سهند نریمان…

دانلود رمان پدر خوب 3 (3)

بدون دیدگاه
خلاصه: دختری هم نسل من و تو در مسیر زندگی یکنواختش حرکت میکنه ، منتظر یک حادثه ی عجیب الوقوع نیست ، اما از یکنواختی خسته شده . روی پای…

دانلود رمان بر من بتاب 3.8 (9)

بدون دیدگاه
خلاصه:   خورشید و غیاث ( پسر همسایه) باهم دوست معمولی هستند! اما خانواده دختر خیلی سخت گیرند و خورشید بدون اطلاع خانواده اش به غیاث که قبلا در زندگیش…

دانلود رمان آچمز 2.3 (3)

بدون دیدگاه
خلاصه : داستان خواستن ها و پس گرفتن هاست. داستان زندگی پسری که برای احقاق حقش پا به ایران می گذارد. دل بستن به دختر فردی که حقش را ناحق…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x