رمان ماهرو پارت 7 4.3 (57)

بدون دیدگاه
    کلید انداختم و وارد حیاط خانه شدم. از حیاط دیدم که تمام چراغ ها خاموش است. به حتم خوابیده بودند. آهی کشیدم و وارد خانه شدم. بی سر…

رمان ماهرو پارت ۶ 4.1 (47)

۱ دیدگاه
    یک هفته گذشته بود و من و ایلهان کم تر از حد معمول حتی با هم حرف میزدیم. حتی یک شب هم پیش من نخوابیده بود. صدای جر…

رمان ماهرو پارت ۵ 4.6 (36)

۱ دیدگاه
          دستم را به دیوار گرفتم و دست دیگرم را روی سینه ام قرار دادم. نمی توانستم به راحتی نفس بکشم. به لباسم چنگ زدم و…

رمان ماهرو پارت ۴ 4.4 (63)

۱ دیدگاه
      بعد از بیرون رفتن بیمار خسته ماگم را برداشتم و خیلی آرام کافی داغم را نوشیدم. از داغیش لذت بردم. گوشیم را برداشتم تا ساعت را چک…

رمان ماهرو پارت ۲ 4.5 (50)

۲ دیدگاه
  6   عقب رفت. داشت فکر می کرد. به چه چیزی؟ نمی دانم.   – اون مردم بیرون هم به اندازه ی تو احمقن… من با تو بخوابم؟  …

رمان ماهرو پارت ۱ 4.4 (65)

۲ دیدگاه
  با صدای در برگشتم و به ایلهان نگاه کردم. پشتش به من و دست هایش به دستگیره بود. دوستش داشتم؟! نه… دیوانه وار عاشقش بودم؛ دقیقا از همان زمانی…