رمان ماهرو پارت ۳

4.4
(54)

 

 

از لرزش شونه هایش می توانستم بفهمم که گریه می کند. تاب و توان دیدن گریه کردنش را به هیچ وجه نداشتم.

به سمتش رفتم به زور بر گرداندمش و بغلش کردم. اول کمی مقاومت کرد اما من اجازه ندادم که از بغلم بیرون بیاید. سرش را در آغوشم گرفت و فرشته هم از فرصت استفاده کرد و اشک ریخت.

 

همین اشک هایش هم برایم شیرین بودند. چون نشان میداد من را هنوز مثل اول دوست دارد. سرش را بوسیدم و گفتم:

 

– من به قولم عمل کردم و پاش هم میمونم فرشته… من به اون دختر دست نزدم و نخواهم زد.

 

فین فین کنان سرش را از بغلم در آورد و گفت:

 

– پس دستمال خونی چی که به مامانت بدی؟!

 

با لبخند به زخم بازویم اشاره کردم.

 

– مامان فقط دستمال خونی رو می بینه اما نمیدونه که مال خون بکارت ماهرو نیست!

 

نگران به دستم نگاه کرد و اشک هایش را پاک کرد.

 

– اون دختره به کسی چیزی نمیگه؟

– نه فدات شم اصلا نگران ماهرو نباش… اصلا روش را نداره که به کسی بگه من باهاش رابطه برقرار نکردم.

 

فرشته اخم می کند.

– خوشم نمیاد انقدر اسم اون دختر رو جلوی من میگی…

 

با خنده بوسیدمش.

– حسودی نکن… اون برام فقط یه دختر خالس!

– اما همون دختر خاله زنت شده…

– منکه قبولش ندارم!

 

نگاهم کرد و دیگر چیزی نگفت.

او زنم بود و من خیلی خوب می دانستم که چگونه آرامش کنم. همیشه همینطور بود! او ناز می کرد و من نازش را خریدار بودم.

 

 

*ماهرو*

 

با صدای در زدن مداوم به زور چشم هایم را باز کردم. دستی به چشم هایم کشیدم که از فرط گریه کردن می سوختند.

روی تخت نشستم و با صدای گرفته گفتم:

 

– بله؟

 

با صدای خالم از جام بلند شدم.

 

– ماهرو جانم خوبی؟

 

به سمت در رفتم و در را باز کردم. خاله را با سینی صبحانه دیدم که با چشم های کنجکاوش به من نگاه می کرد.

 

– سلام خاله جان مرسی خوبم… بفرما تو…

 

از جلوی در کنار رفتم که خاله کمی داخل آمد و به داخل اتاق سرک کشید.

 

– ایلهان نیست؟ کجاست؟

 

شوکه به خالم نگاه کردم. برای سوالش هیچ آمادگی قبلی نداشتم. لبم را گاز گرفتم. آرام گفتم:

 

– ایلهان؟ نمیدونم من الان بیدار شدم. حتما زودتر بیدار شده و رفته…

 

خاله اخم هایش را در هم کشید.

 

– این پسر واقعا بی فکره!

 

و به سمت میز عسلی رفت و سینی صبحانه را رویش گذاشت. همان حالت که خم شده بود نگاهش به دستمال خونی که روی زمین افتاده بود٬ افتاد. چند لحظه نگاهش خیره موند و لبخند زد.

 

از خجالت کار نکرده قرمز شدم و سرم را پایین انداختم. خاله ایستاد و به لباس های ایلهان و لباس عروس من نگاه کرد. بعد هم نگاهش به سمت تخت بهم ریخته و چند لکه خون روی ملحفه٬ کشیده شد.

 

ایلهان واقعا باهوش عمل کرد و کاملا خاله را دست به سر کرده بود. ولی تا کی می خواست این روند را ادامه بدهد؟

تا کی می خواست همه را دست به سر کند؟ همه منتظر حاملگی من بودند. اصلا به همین دلیل من عروس ایلهان شده بودم تا ازش حامله شوم و کاری که زن اولش نتوانست انجام بدهد را انجام بدم.

 

#ماهرو

 

 

خاله به سمتم آمد و من را در آغوش گرفت. با لحن مادرانه ای گفت:

 

– مبارکت باشه دخترم! بالاخره عروس خودم شدی… نگران ایلهان هم نباش بالاخره سر به راه میشه! میدونم می تونی دلش رو به دست بیاری…

 

در فکر فرو رفتم. این همه سال نتوانستم ذره ای توجه ایلهان را به خودم جلب کنم حالا دو روزه ورق برگشته؟! نکند مراسم عروسی معجزه کند… چه خیال های باطلی! او حتی رغبت نمی کند که به من نگاه کند.

 

لبم را گاز گرفتم. خاله من را از بغلش جدا کرد.

 

– نگران نباش! خطبه عقدی که بینتون خونده شد همراهش مهر و محبت ایلهان هم میاره…

 

با تعجب به خاله نگاه کردم. نکند توانایی ذهن خواندن را داشت؟ نه…

 

 

– من که نگران نیستم٬ خاله شما هم نگران من نباش! خدا خودش صلاح همه ما رو بهتر میدونه.

 

خاله با رضایت و لبخند نگاهم کرد و گفت:

 

– افتخار می کنم بهت… واقعا خانوم عاقل و بالغی شدی! عزیزم من دیگه برم توام حتما کامل صبحونت رو بخور که تقویت شی.

– چشم…

– چشمت بی بلا…

 

و از اتاق بیرون رفت و من ماندم تنها…

روی تخت نشستم و کاسه ی کاچی را برداشتم. به کاسه ی تزئین شده نگاه کردم.

کاچی برای هیچی؟!

لبم آویزان شد و کاسه را کناری گذاشتم. علاقه ای به خوردن این صبحانه های مقوی نداشتم. یعنی احتیاجی هم نداشتم…

 

کیفم را از کمد برداشتم و روی دوشم انداختم. خواستم از در بیرون برم که نگاهم به آیینه قدی افتاد.

به خودم نگاه کردم. یک دختر کاملا معمولی با تیپ معمولی تر از خودم…

 

یاد حرف ایلهان افتادم که می گفت من در حدش نیستم! اخم هایم در هم کشیده شد. دیشب ایلهان با من بد کرد. آن هم به خاطر فرشته…

 

در را باز کردم و از اتاقم بیرون رفتم. چشم چرخاندم و کسی را ندیدم. همان بهتر که نبینم. منظورم به صورت اختصاصی فقط با فرشته بود. به سمت در رفتم و کتونیم را برداشتم که با صدای خاله به سمتش برگشتم.

 

– خاله داری کجا میری؟

 

کفشم را زمین گذاشتم و در حالی که پایم می کردم؛ گفتم:

 

 

– خاله شیفت دارم باید برم.

– مگه مرخصی نگرفتی؟ چه وقتیه الان خب روز بعد عروسیت؟

 

بند کفش هایم را بستم و ایستادم. همان لحظه نگاهم به فرشته افتاد که به نرده ی راه پله تکیه داده بود و دست به سینه به من نگاه می کرد.

سری تکان دادم و زیر لب سلام دادم که حتی زحمتی نکشید تا جواب خشک و خالی به من بده.

اخمی کردم و به خاله گفتم:

 

– چرا خاله قرار بود دوستم به جای من شیفت بره که اتفاق براش پیش اومده و نمی تونه! منم خونه بشینم چیکار کنم بیکار؟

 

بعد نگاه کوتاهی به فرشته کردم. او هم اخم هایش را در هم کشید. متوجه ی کنایه من شد.

 

خاله نزدیک تر آمد و آرام تر گفت:

– حالت خوبه؟! درد نداری؟

 

اول کمی گیج به خاله نگاه کردم. با دیدن نیشخند فرشته سریع گفتم:

 

– نه خاله خوبم!

– باشه پس مراقب خودت باش عزیزم.

– چشم خاله…

 

خاله که رفت٬ فرشته خنده ای با صدا٬ به قصد تحقیر کردن من کرد و از پله ها بالا رفت.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 54

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان ماهی 3.4 (5)

بدون دیدگاه
خلاصه: یک شرط‌بندی ساده، باعث دوستی ماهی دانشجوی شیطون و پرانرژی با اتابک دانشجوی زرنگ و پولدار دانشگاه شیراز می‌شود. بعد از فارغ التحصیلی و برگشت به تهران، ماهی به…

دانلود رمان آدمکش 4.1 (8)

۸ دیدگاه
    ♥️خلاصه‌: ساینا فتاح، بعد از مرگ‌ مشکوک پدرش و پیدا نشدن مجرم توسط پلیس، به بهانه‌ی خارج درس خوندن از خونه بیرون می‌زنه و تبدیل میشه به یکی…

🦋🦋 رمان درخواستی 🦋🦋 4.2 (14)

۴۹ دیدگاه
    🔴دوستان رمان های درخواستی خودتون رو اینجا کامنت کنید،تونستم پیدا کنم تو سایت میزارم و کسانی که عضو کانال تلگرامم هستن  لطفا قبل درخواست اسم رمان رو تو…

دانلود رمان انار 3.2 (5)

بدون دیدگاه
خلاصه : خزان عکاس جوانی است در استانه سی و یک سالگی که گذشته سختی رو پشت سر گذاشته دختری که در نوجوانی به دلیل جدایی پدر و مادر ماندن…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x