رمان ماهرو پارت ۵۲

4.3
(104)

 

 

 

بعد از جمع و جور کردن وسایل ها، خاموش کردن آتیش ، راه افتادیم‌.

 

 

میدونستم نزدیک خونه خاله ایم….

_اگه میخوای یه سر به خاله شون هم بزنیم؟!

 

 

ماهرو سری گفت:

_نه نمیخواد الان دیر شده ، خودم یکی دو روز  دیگه میام دیدنشون…

 

 

میدونستم اینا همش بهونه…

دلیل اصلی نرفتنش و میدونستم،اما چیزی نگفتم و ترجیح دادم سکوت کنم….

 

 

ماهرو دستش و به طرف ضبط ماشین برد و چند تا تراک و رد کرد و بالاخره روی یکیشون نگه داشت.

 

 

یه اهنگ ملایم و قشنگ ترکی بود.

سرم و به پشتی صندلی تکیه دادم و سعی کردم افکاری که دوباره داشتن به ذهنم هجوم میاوردن و از ذهنم دور کنم.

 

 

_خاله خیلی خوشحال میشه بالاخره روزه سکوتت و شکستی!

طفلی این چند وقته خیلی نگرانت بود.

حواست بهش هست؟!

یکم بیشتر بهش توجه کن.

 

 

راست میگفت.

خیلی وقت بود که درگیر مشکلات خودم شده بودم و مامان و از یاد برده بودم.

_باشه…

 

 

 

بالاخره رسیدیم.

هر دو با هم وسایل ها رو برداشتیم و به طرف خونه رفتیم.

از سکوت خونه میشد فهمید مامان خونه نیست.

 

 

اخه مامان هر وقت میومدی خونه، بی برو برگرد میومد به استقبالت…

 

 

وسایل ها رو تو آشپزخونه گذاشتیم و هر دو به اتاقامون رفتیم‌.

به ساعت نگاه کردم.

ساعت پنج عصر بود!

 

 

با ابروهایی بالا پریده از تعجب، به طرف حمام رفتم تا دوش مختصری بگیرم.

بعد از اینکه دوش گرفتم ، لباس پوشیدم.

 

 

دیگه حوصله تو اتاق موندن و نداشتم.

از اتاق بیرون اومدم و تو پذیرایی سرک کشیدم.

 

 

وقتی دیدم کسی نیست، خواستم دوباره به اتاقم برگردم که صدای تق و توقی از آشپزخونه اومد.

 

 

حدس زدم ماهرو اونجا باشه، پس به طرف آشپزخونه رفتم.

 

 

درست بود.

ماهرو داشت ظرفایی که برده بودیم و می‌شست.

 

 

صندلی میز ناهارخوری رو عقب کشیدم و نشستم.

ماهرو که با صدای صندلی،متوجه من شد ، برگشت و سری تکون داد.

_حمام رفتی…

عافیت باشه

 

 

 

سری تکون دادم و گفتم:

_اوهوم…

سلامت باشین.

مامان نیومده؟!

 

 

همون‌طور که پشت به من داشت ظرف می شست گفت:

_نه زنگ زدم بهش، گفت خونه یکی از همسایه هاس جلسه ختم قرآن…

نیم ساعت دیگه میاد.

 

 

سری تکون دادم.

 

 

کمی بعد بالاخره کار ماهرو تموم شد.

دو تا لیوان چایی ریخت و اومد رو به روی من نشست.

تشکر زیر لبی کردم و لیوان چایی و ازش گرفتم.

 

 

خواهش میکنمی زیر لب گفت و به بخاری که از چاییش بلند میشد، خیره شده بود.

 

 

بهش چشم دوختم.

این مدت واقعا بهم کمک کرده بود.

کمک کرده بود با نبود فرشته کنار بیام….

 

 

یاد کارایی که باهاش کردم میوفتم، کمی خجالت می کشم.

تو این داستان من همیشه ادم بده و زورگو بودم.

ماهرو ادم خوبه و مظلوم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 104

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان آمال 4.1 (7)

بدون دیدگاه
  خلاصه : آمال ، دختر رقصنده ی پرورشگاهیه که شیطنت های غیرمجاز زیادی داره ، ازدواج سنتیش با آقای روان شناس مذهبی و جنتلمن باعث می شه بخواد شیطنت…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
5 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
فاطمه خانوم
5 ماه قبل

یه فرقی که بین فرشته و ماهرو اینه که ماهرو خیلی خانومه اما فرشته نه….

نتیجه گیری اخلاقی خانوم باشید تا عاشق تون بشند 😂 😐

اثرات کار زیاد تو خونه اس🤕

آخرین ویرایش 5 ماه قبل توسط فاطمه خانوم
فاطمه امیری
پاسخ به  فاطمه خانوم
5 ماه قبل

نه بابا اشتباه نتیجه اخلاقی گرفتی ک😂الان همه عاشق فرشته ان کسیی رو میبینی اخه عاشق ماهرو باشه، ایهان ک عاشق فرشته بود😂
هرچند ته داستان عاشق ماهرو میشه اما عشق اول ک نیست

فاطمه خانوم
پاسخ به  فاطمه امیری
5 ماه قبل

عههه جدی 🤦🤦🤕این بده ….
خب نه پلنگ و داف هستیم نه خانوم.. هیشکی نمیاد عاشق ما بشه😐😐

فاطمه امیری
پاسخ به  فاطمه خانوم
5 ماه قبل

ماهم عوضش عاشق کسی نمیشیم😎😂

فاطمه خانوم
پاسخ به  فاطمه امیری
5 ماه قبل

جوون 😂😂 همین درسته

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x