کوله ام و روی مبل گذاشتم و به طرف اتاق ایلهان رفتم و داخل شدم.
نزدیک تختش شدم.
غرق خواب بود.
صداش کردم.
_ایلهان…
هی اقااااا….
دیدم اقا اصلا قصد بیدار شدن نداره، به طرف کمدش رفتم و یه تیشرت سفید جذب و یه شلوار مشکی بیرون اوردم و روی تخت گذاشتم و دوباره بالا سرش رفتم.
به چهره مظلوم و خواستنی تو خوابش خیره شدم.
اروم خم شدم و تو یه حرکت ، گونه اش و بوسیدم و عقب کشیدم.
خودم و جمع و جور کردم و تکونش دادم.
_ایلهان….ایلهان بیدار شو…
خواب آلود چشاش و باز کرد و سوالی نگام کرد.
_پاشو پاشو زودباش ببینم…
دستش و کشیدم و بلندش کردم.
_پاشو پاشو سری لباسات و بپوش که دیرمون شد!
اینقد با هول و ولا میگفتم که بیچاره کپ کرده بود.
از عمد این کار و میکردم.
چون اگه اصل قضیه و میفهمید، عمرا از از تخت بلند میشد.
به طرف در رفتم و گفتم:
_سری لباش بپوش بیا بیرون…
زود باشی هاااا….
همین و گفتم و اتاق و ترک کردم.
کوله و سبد و برداشتم و بردم بیرون و داخل ماشین گذاشتم.
هوا خیلی خوب بود.
نه سرد و نه گرم…
دوباره داخل شدم و به طرف اتاق ایلهان رفتم که دیدم همون لحظه از اتاق بیرون اومد.
به تیپش نگاه کردم.
تو دلم قربون صدقه اش رفتم.
_تو برو تو حیاط من الان سری میام!
منتظر نموندم و به طرف اتاق خاله رفتم و داخل شدم.
دیدم خاله داره موهاش و شونه میکنه…
_صبح بخیر…
خاله ما داریم میریم…
جدی نمیای؟!
خاله برس و گذاشت و گفتم:
_خوش بگذره خاله جان…
نه شما برین.
از خاله خداحافظی کردم و از خونه بیرون اومدم.
ایلهان بلاتکلیف تو حیاط ایستاده بود.
نزدیکش شدم و دستش و گرفتم و به سمت ماشینم کشوندمش…
حس خوبی بهم منتقل میکرد که دستش و گرفته بودم.
به ماشین که رسیدیم، مجبورش کردم جلو نشست و خودمم پشت رل نشستم.
ماشین و راه انداختم و به قول معروف زدم به دل جاده…
قصدم این بود بریم طرفای روستای خودمون…
اونجا ، جاهای قشنگی و واسه تفریح میشناختم.
اما نمیخواستم به دیدن مامان بابا برم…
خیلی دلم واسشون تنگ شده بود، اما با این اوضاع ایلهان به سلاح بود نرم…
کمی که گذشت گفتم:
_امروز قراره بهمون کلی خوش بگذره…
میریم دو نفری ددر دودور!
خندیدم و ضبط ماشین و روشن کردم و روی اهنگ یوسف زمانی نگه داشتم.
صدای ضبط و زیادتر کردم و گوش به اهنگ سپردم.
و سعی کردم امروز و از زندگی لذت ببرم…
بیا این دل واسه تو
هر جا میخوای بردار برو…
دلم انتخابش و کرده
فقط میخواد تو رو…
آی عشق جذابم
چند ساله بی تابم…
که بهم یه اره بگی
شبا بیای به خوابم…
نم بارون و یه ساحل اروم و
خنده های از ته دل باشه…
تو چقد خوبی
چرا انقده محبوبی…
میخوام بگم عاشقتم الان، جاشه…
رویایی ترین روزام و با تو دارم.
عشقم،نفس از ته دل دوست دارم.
هر چی خوبی تویه دنیاس همرو داری.
بدجوری عاشقمون کردی خبر داری؟!
کمی که گذشت گفتم:
_امروز قراره بهمون کلی خوش بگذره…
میریم دو نفری ددر دودور!
خندیدم و ضبط ماشین و روشن کردم و روی اهنگ یوسف زمانی نگه داشتم.
صدای ضبط و زیادتر کردم و گوش به اهنگ سپردم.
و سعی کردم امروز و از زندگی لذت ببرم…
بیا این دل واسه تو
هر جا میخوای بردار برو…
دلم انتخابش و کرده
فقط میخواد تو رو…
آی عشق جذابم
چند ساله بی تابم…
که بهم یه اره بگی
شبا بیای به خوابم…
نم بارون و یه ساحل اروم و
خنده های از ته دل باشه…
تو چقد خوبی
چرا انقده محبوبی…
میخوام بگم عاشقتم الان، جاشه…
رویایی ترین روزام و با تو دارم.
عشقم،نفس از ته دل دوست دارم.
هر چی خوبی تویه دنیاس همرو داری.
بدجوری عاشقمون کردی خبر داری؟!
#ماهرو
#پارت_205
بالاخره به جایی که میخواستم رسیدیم.
ماشین و پارک کردم و پیاده شدم.
با شگفتی به دور و بر نگاه کردم.
یه جایی نسبتا دور افتاده اما فوق العاده قشنگ!
یه محوطه سرسبز و قشنگ که دورش و درختای جنگلی بزرگ گرفته بود و کمی که جلوتر میرفتی، میرسیدی به یک پرتگاه بزرگ …
یه دره عمیق و بزرگ بود.
ایلهان و هم مجبور کردم پیاده بشه و دستش و کشیدم و به طرف همون جا رفتم.
وقتی رسیدیم، دستش و ول کردم و رفتم لبه پرتگاه…
دستام و باز کردم و نفس های عمیق کشیدم.
_من هر وقت دلم میگرفت.
ناراحت بودم یا خوشحال، میومدم اینجا …
دقیقا همینجا می ایستادم و داد میزدم.
هیچکس اینجا نمی شنوه چی میگی و ترس و واهمه ای نداری از اینکه حرفات پخش بشه!
چون فقط کوه ها میشنون و رازت و نگه میدارن…
به طرف ایلهان برگشتم و گفتم:
_میخوای امتحان کنی؟!
هرچند الان منم هستم،اما بدون منم مثل همین کوه ها رازت و نگه میدارم…
ایلهان فقط سرد نگاهم میکرد.
دوباره پشت بهش کردم و لبه پرتگاه ایستادم.
خیره شدم با ارتفاع زیر پام و سرم و بلند کردم و از ته دل داد زدم.
_خداااااااا…
اونقدر از ته دل داد زده بودم که صدام داشت می گرفت.
اما خیلی حس خوبی داشت.
خالی شده بودم.
دوباره به طرف ایلهان رفتم و دستش و کشیدم و اوردم کنار خودم و گفتم:
_تو هم امتحان کن…
خیلی سبک میشی!