رمان شیطان یاغی پارت ۱۰۷ 4.3 (24)4 ماه پیش۱ دیدگاه خودش فرق داشت، عاشق نبود اما نمی توانست بی خیالش هم شود. -حرف اصلیت و بزن…!!! -دنبال اطلاعاتی هستن که میلاد داشته… اونا می دونن…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۰۶ 4.7 (15)4 ماه پیش۱ دیدگاه کم کسی نبود. هنوز نمی دانستند او کسی نیست که دم به تله بدهد…؟! افسون از ترس به در ماشین چسبیده و تمام وجودش از ترس…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۰۵ 4.3 (93)4 ماه پیشبدون دیدگاه افسون چشمان اشکبارش را به نیم رخ مرد دوخت… -تو… تو بهش تیر زدی… تو اسلحه داری… اصلا تو کی هستی…؟! دست مرد دور فرمان…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۰۴ 4.3 (117)5 ماه پیش۵ دیدگاه هین ترسیده ای کشیدم و قدمی عقب برداشتم اما نگاهم روی اسلحه دست پاشا بود و مردی که دیوانه وار ضجه می زد و خون سرخی…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۰۳ 4.4 (110)5 ماه پیش۱ دیدگاه عمه ملی مظلومانه نگاهم کرد که دلم خون شد… تازه مرخص شده بود و با اسفندیار خان هم به خانه امد… تنها واکنشی که ازم سر…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۰۲ 4.4 (101)5 ماه پیش۱ دیدگاه -کجا بودی حالا…؟! سعی کردم گره دستانش را باز کنم اما زور من کجا و زور ان غولتشن چشم آبی کجا…؟! -اجازه بدین میرم دست…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۰۱ 4.4 (103)5 ماه پیش۱ دیدگاه افسون نفس کم آورده بودم و حس جسم سنگینی باعث شد پلک باز کنم و یا دیدن تصویر رنگ شده ای چشمانم تا ته باز…
رمان شیطان یاغی پارت 100 4.5 (111)5 ماه پیش۱ دیدگاه اسفندیار جا خورد. اخم درهم کشید و عمیق و پر نفوذ برادرزاده اش را نگریست… -چی پشت این ازدواجه پاشا…؟! پاشا هم از این سوال…
رمان شیطان یاغی پارت ۹۹ 4.3 (166)5 ماه پیش۱ دیدگاه اشک های افسون تمامی نداشت و مثل ابر بهار گریه می کرد… پاشا با دیدن حالش نتوانست طاقت بیاورد و سرش رادر آغوش گرفت… -افسون…
رمان شیطان یاغی پارت ۹۸ 4.3 (78)5 ماه پیش۴ دیدگاه اسفندیار اخم روی پیشانی اش نشاند… -آذر و بجه هاشم قراره بیان…!!! وجود پاشا لحظه ای گر گرفت… -چی داری میگی عمو… من شماها…
رمان شیطان یاغی پارت۹۷ 4.6 (105)5 ماه پیش۲ دیدگاه با قدم های بلند و استوار از پله ها پایین آمد و سمت درب ورودی رفت… بابک را دید و با اخم های درهمش سمتش رفت……
رمان شیطان یاغی پارت ۹۶ 4.5 (97)5 ماه پیشبدون دیدگاه با لبخند و حس خوشی که زیر زبانش رفته بود نگاه دخترک کرد. افسون بی حال و خجالت زده و در ان حوله لباسی پاشا…
رمان شیطان یاغی پارت ۹۵ 4.3 (126)5 ماه پیش۱ دیدگاه دخترک با تردید کاری که پاشا ازش خواسته بود را انجام داد… دستش را کمی شل کرد و خودش را به دستان مرد سپرد… مرد…
رمان شیطان یاغی پارت۹۴ 4.5 (96)5 ماه پیش۴ دیدگاه بدتر و گیج شده بود. اصلا برای چه باید به استخر می رفت….؟! شانه بالا انداخت.. از حرف های عمه ملی اعصابش به شده…
رمان شیطان یاغی پارت ۹۳ 4.4 (92)5 ماه پیش۱ دیدگاه -خشایار پیغوم فرستاده میخواد باهات وارد مذاکره بشه….! پاشا پوزخند زد: نترس شده تخم کرده پا جلو گذاشته…! بابک ابرویی بالا انداخت… -واقعا میخوای باهاش…