رمان شیطان یاغی پارت ۶۵ 4.5 (74)8 ماه پیش۱ دیدگاه نزدیک شدن سرش را احساس کردم نفس هایی که توی موهایم پیچید و داغی اش گوشم را قلقلک داد… صدای بم و خشدارش بغل…
رمان شیطان یاغی پارت ۶۴ 4.6 (73)8 ماه پیش۱ دیدگاه افسون باورم نمی شد. هرچه بیشتر فکر می کردم بیشتر نمی فهمیدم…! من ازدواج کرده بودم ان هم با مردی که نه می شناختمش نه می…
رمان شیطان یاغی پارت ۶۳ 4.5 (75)8 ماه پیش۱ دیدگاه دخترک حرفی نزد و فقط سعی کرد حتی جلوی ریزش اشک هایش را بگیرد… دوست نداشت بهانه ای دست مرد بدهد… لمش انگشتان داغ مرد…
رمان شیطان یاغی پارت ۶۲ 4.4 (89)9 ماه پیش۱ دیدگاه داشت به زور تحمل میکرد مخصوصا که دخترک هم انگار روزه سکوت گرفته بود و حرفی نمی زد. این عقد هرچند به اجبار بود اما تمام این…
رمان شیطان یاغی پارت ۶۱ 4.3 (85)9 ماه پیش۱ دیدگاه خودش هم از حالی که به ان دچار شده بود، سر در نمی آورد اما با تمام وجود خواهان افسونی بود که با حرف زدنش ان…
رمان شیطان یاغی پارت ۶۰ 4.4 (97)9 ماه پیش۱ دیدگاه این حرف را دیگر از کجایش اورده بود. اصلا مگر می شد این دلبر در کنارش باشد ان هم به عنوان زنش ان وقت وانمود به…
رمان شیطان یاغی پارت ۵۹ 4.5 (67)9 ماه پیش۱ دیدگاه ابروهای پاشا بالا رفت. او که بد حرف نزده بود… کنجکاو پرسید: فکر نمی کنم حرف بدی زده باشم…! افسون با حرص گفت: دیگه…
رمان شیطان یاغی پارت ۵۸ 4.5 (72)9 ماه پیشبدون دیدگاه بابک قدمی سمتش برداشت که پاشا صورتش را کج کرد و با نگاه یخ و ترسناکی گفت: جلو نیا… دهان بابک مانند ماهی باز و…
رمان شیطان یاغی پارت ۵۷ 4.3 (64)9 ماه پیشبدون دیدگاه بلافاصله اشک از چشمانش سرازیر شده و نیم خیز می شود. هراسان نگاه پاشا می کند که دل مرد باز هم در سینه می لرزد اما…
رمان شیطان یاغی پارت ۵۶ 4.3 (61)9 ماه پیش۱ دیدگاه بابک با تعجب به پاشا نگاه کرد و تا خواست حرف بزند که افسون یک دفعه نتوانست تن سنگین شده اش را کنترل کند و سرش…
رمان شیطان یاغی پارت ۵۵ 4.2 (62)9 ماه پیش۲ دیدگاه پاشا با دیدن گونه سرخ شده ای که رد دست بزرگی را نمایش می داد و شکافی که کنج لبش بود دندان روی هم سایید و…
رمان شیطان یاغی پارت ۵۴ 4.5 (70)9 ماه پیش۲ دیدگاه پاشا برگشت. -چی شده…؟! بابک این پا و ان پا کرد، نمی توانست حرف بزند… -ببین باید بریم بیمارستان… دل اشوبی اش…
رمان شیطان یاغی پارت ۵۳ 4.3 (60)9 ماه پیشبدون دیدگاه مرد اخم کرد و لبهایش را داخل دهانش برد که ناخودآگاه نگاه من به لب هایش کشیده شد و نرمی زبانش تیره کمرم را به عرق نشاند……
رمان شیطان یاغی پارت ۵۲ 4.4 (56)9 ماه پیشبدون دیدگاه پاشا خان کمی دیگر نگاهم کرد و عقب رفت. بدون هیچ حرفی سمت مبل هایی که در تیررس نگاهم بود، رفتم و روی ان نشستم… …
رمان شیطان یاغی پارت۵۱ 4.2 (87)10 ماه پیش۱ دیدگاه کامران با تعجب و چشمانی گرد شده نگاهم کرد… -اتفاقی افتاده…؟! چشم در حدقه چرخاندم: منو میبری پیش رئیست یا به اون بگو بیاد…